زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
نام و نام خانوادگی: افشین سپهوند
نام محصول: دستگاههای تولید نت موسیقی، هم آوا، متروفون و گام نواز
شرکت: صوت آذین
تحصیلات: لیسانس ریاضی کاربرد در کامپیوتر
در سال 1350 در تهران متولد شدم. پدرم دکترای حقوق دارد و شغل او قاضی دادگستری و استاد دانشگاه است.
مادرم بازنشسته ی آموزش و پرورش است. خانواده ی ما کاملاً فرهنگی بود کتاب و کتابخوانی همیشه در خانواده ی ما مرسوم بوده و شبها که دور هم می نشستیم راجع به کتابهایی که می خواندیم صحبت می کردیم.
من در دوران کودکی تا حدود زیادی در تصمیم گیری آزاد بودم و نسبت به الآن که مقایسه ای انجام می دهم، لااقل به نظرات ما بیشتر اهمیّت داده می شد.
آرزوهای دوران کودکی من، از دیدن افرادی که در من تأثیر می گذاشتند شکل می گرفت.
تمام مراحل تحصیل من در مدرسه ی دولتی گذشت. در راهنمایی و دبیرستان ریاضی ام خوب بود و در دبیرستان به فیزیک علاقه مند شدم. بر خلاف دوران کودکی ام به مسائل نظری و عمیق خیلی گرایش پیدا کردم و گرایشهایم کاملاً فرق کرد.
بعد از گرفتن دیپلم شروع به تدریس کردم و در همان موقع با موسیقی آشنا شدم. تئوری موسیقی برای من درست مثل یک گمشده بود یعنی موقعی که موسیقی را شناختم خیلی متحول شدم. موسیقی اولین مقوله ی بود که من با آن برخورد داشتم و همه ی زندگی من را متحول ساخت. البته چند بار به ذهنم رسید که درس را رها کنم و فقط به موسیقی بپردازم ولی بعدها به فکر تلفیق این دو افتادم که نتیجه ی آن همین دستگاهها بود.
من در دوران کار دائمی نداشتم ولی کارهای موقتی انجام می دادم. همیشه از دوران کودکی دوست داشتم برای خودم پولی داشته باشم و می توانم بگویم که بعد از دوران دیپلم هیچ پولی از خانواده نگرفتم. تا دو سال بعد از دیپلم ریاضیات، هندسه و فیزیک تدریس می کردم. بعد از تدریس مدتی کار برنامه ریزی برای شرکتهای خصوصی مثل برنامه ی حسابداری و برنامه های دیگر را انجام دادم. سپس شرکتی به نام کاج انفورماتیک را با سه تن از دوستانم تأسیس کردیم که فعالیت آن در زمینه ی فروش کامپیوتر، شبکه، نرم افزار و آموزش بود.
من به مدت سه سال به عنوان رئیس هیئت مدیره در آن شرکت انتخاب شدم. موسیقی پدیده ای در زندگی من بود که من دائماً خود را با آن محک می زدم. یک روز تصمیم گرفتم دیکر آنجا کار نکنم سهام خود را به طور کامل به دوستانم واگذار کردم و از شرکت بیرون آمدم.
در سال 70-71 یکی از دوستان کتاب وزن خوانی شان را منتشر کردند و من شروع به خواندن این کتاب کردم و امتحان دادم ایشان خیلی خوشحال شدند و از من خواستند که ریتمهای دیگر را هم کار کنم. من معتقد بودم ریشه ی همه ی اینها اعداد است از یکی از اساتید دانشگاه کمک گرفتم و ایشان کتابی راجع به جایگشت اعداد به من دادند و من در مورد این قضیه شروع به کار کردم.
ما بر روی تئوری که پشتوانه این دستگاه بود خیلی مطالعه کردیم و من واقعاً می توانم بگویم شرکت صوت آذین یک شرکت تحقیقاتی است. من نتیجه ی تمام تحقیقاتم را به یکی از دوستانم نشان دادم و ایشان نتیجه ی تحقیقات من را تأیید کردند.
سال 1376 این پروژه را شروع کردیم و دو سال بعد تولیداتمان را فروختیم و در همان زمان زمان اظهار نامه ی ثبت اختراع را اظهار کردیم و مهرماه 1379 به ما لوح ثبت اختراع دادند.
اولین تولید ما دستگاه هم آوا بود که مشابه خارجی هم نداشت این دستگاه به مدت بیست روز در تالار وحدت امتحان پس داد تا به ما ثبت اختراع دادند.
یکی از مشکلاتی که در ابتدای کار به وجود آمد و ما را به حالت ورشکستگی سنگین برد، نحوه ی قیمت گذاری و ارائه محصول به بازار بود چون اختلاف نظر وجود داشت و من تجربه ای از گذشته در زمینه ی تجارت داشتم ولی همکارم صرفاً دید فنی داشت و این دو دیدگاه کاملاً با هم متفاوت بودند.
ما از ابتدای کار سرمایه اولیه مان را قرض گرفتیم در ابتدا فروش پول خوبی داشت ولی ما از حقه های بازار بی خبر بودیم. بازار یک سری راهکارهای مخصوص به خود دارد. من در مورد کار بازاریابی خیلی مطالعه کردم و وقت زیادی برای این کار گذاشتم و این مطالعه برای من خیلی مفید بود و واقعاً تأثیر داشت. مثلاً به جای اینکه تبلیغ را روی در و دیوار بزنیم در مجلّه های تخصصی تبلیغ کنیم.
اینها تجربه هائی بود که با ضرر کردن و از دست دادن به آن رسیدیم و الآن هم هر چند وقت یک بار از نظر علمی یک بازبینی انجام می دهیم و به اصلاح روشهای موجود می پردازیم.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
نام و نام خانوادگی: حسن اسلمی
شرکت: پیک خوان رنگین
نام محصول: خدمات دلیوری سیستم
تحصیلات: لیسانس عمران
پدرم کارمند اداره ی سازمان چای و مادرم خانه دار بود. درآمد پدرم در حد متوسط و برای گذراندن زندگی کافی بود. در آن دوران اگر بحرانی هم بود پدرم نمی گذاشت که ما حس کنیم، اکثر والدین هم به این صورت هستند که مشکلات را در خودشان نگه می دارند. ما زندگی نسبتاً راحتی داشتیم و من بحرانی را حس نکردم از نظر عاطفی هم مشکلی نداشتم.
در بین سالهای 1976 تا1981در ایالات متحده به دانشگاه رفتم و در رشته راه و ساختمان تحصیل کردم و از سال 1981 مشغول به کار شدم و تا سال 1996 در آمریکا بودم بعد از آن به ایران آمدم. در طی 20 سال هم برای خودم و هم برای دیگران کار می کردم که در سال 1985 شرکتی را که یک شبکه رستوران های فرایچایز بود تأسیس کردم که از یک شعبه به 65 شعبه رسید.
در سال 1996 که به ایران آمدم چندین شرکت مختلف را تأسیس کردم و بیشتر کارها و سرویسهای خدماتی در زمینه ی رستوران و رستوران داری بوده که البته در کنار آن کارهایی هم از قبیل خدمات در بخش دندانپزشکی را انجام دادیم.
در آن زمان من بیشتر برای ارضای نیازهای مالی در رستوران دانشگاه کار می کردم و هدفم کسب تجربه نبود چون در آن زمان اصلاً فکر نمی کردم به این کار روی آورم چون رشته ی تحصیلی ام راه و ساختمان بود.
در گذشته تحصیلات عالیه صد در صد در موفقیت افراد از نظر مالی تأثیر داشته است ولی در حال حاضر کسی که تحصیلات عالیه دارد از نظر مالی هم به آن صورت تأمین نمی شود.
من در روز 17 ساعت کار می کنم و مواقعی که لازم نباشد شاید روزی یک ساعت کار کنم البته سعی می کنم کارها را به مدیران واگذار کنم و به آنها مسئولیت و اختیار تام می دهم و از آنها می خواهم که پاسخگو باشند ولی پشتکار در بعضی مواقع لازم است و باید ساعات زیادی را به فعالیت پرداخت.
من در زندگی شکست های متعددی داشتم و عکس العمل من این بود که از شکست به عنوان یک تجربه استفاده کنم. هنگامی من دست به این کار زدم، سرویس حمل غذا به منازلِ بیشتر رستوران ها فوق العاده ضعیف بود. بنابراین من چون تجربه ی زیادی در این زمینه داشتم در شرکت های خدماتی که تأسیس کرده بودم یک سرویس حمل غذا برای منازل راه اندازی کردم که از رستورانهای مختلف به منازل و اداره ها غذا می بردند. همچنین من در زمینه ی بازاریابی تجربه ی خوبی دارم و مدیر بازاریابی سال 1982 شرکت پیتزا هات بودم و آن تجربه را به تمام کارهایی که در اینجا شروع کردم انتقال دادم و طبیعتاً بهترین کار این است که ما بتوانیم پول کمتری خرج کنیم و خودمان را بیشتر به مشتری معرفی نماییم. در شرکت ما سعی می شود کارها بیشتر گروهی باشد و افراد با هم کار کنند، و ما تا حدی هم موفق بودیم.
الگوهای من در زندگی کسانی بودند که سنشان از من بالاتر بود و به دانشگاه رفته بودند و از یک محله ی فقیر نشین به سمت های بالا رسیده بودند.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
نام و نام خانوادگی: فیروز وحید مازندرانی
نام محصول: تولید محصولات پلی اوره تان و قطعه ساز برتر ایران خودرو
شرکت: پلی اوره تان
تحصیلات: فوق لیسانس شیمی
در خانواده ای متولد شدم که پدرم کارمند وزارت امور خارجه بود و در دوره ی قبل از انقلاب ایشان مأموریتهایی را در خارج کشور داشتند و در سفارت ایران در آمریکا بودند و چون پدرم کارمند دولت بود و در جاهای مختلف مأمور می شد حق انتخاب محل زندگی دست خانواده نبود و ما در تصمیم گیری های مهم خانواده دخالت نداشتیم ولی تا حدی که اظهار نظر کنیم آزاد بودیم.
در دوران کودکی کاری که درآمد زا باشد ولی پدرم از روی ناچاری برای اینکه بتواند زمینه ی تحصیلات ما را فراهم کند مجبور بود کار کند و ما برای امرار و معاش این احتیاج را نداشتیم.
من در آمریکا متولد شدم و بعد از دو سال به همراه خانواده به ایران آمدم و بعد از آن نیز تا اواخر دوره دبیرستان باز هم دو، سه بار پدرم مأموریتهای خارج از کشور داشتند و من دوره ی دبستان و دبیرستان را در خارج از کشور گذراندم و کلاس چهارم دبیرستان به تهران آمدم و دیپلم را در سال 1374 در مدرسه اندیشه گرفتم.
بعد از گرفتن دیپلم موقعیتی پیش آمد که من برای تحصیل به خارج از کشور اعزام شدم و در انگلستان در طی یک دوره اقامت شش ساله موفق شدم لیسانس مهندسی شیمی و بعد هم دوره ی فوق لیسانس را در همان رشته و در رابطه با فرایندها در دانشگاه برلین کسب نمایم.
معمولاً در دوره ی تحصیلات، تابستانها به طور پراکنده، کارهای نه چندان آموزنده و کارهایی که درآمد معمولی داشت انجام می دادم، که یکی فروش دایره المعارف بود که به صورت ویزیت کردن مشتریان بود و کار ساده تر مثل متصدی پمپ بنزین بود و من در دوره ی دانشجویی به مدت زیادی کار نکردم و مخارج من را خانواده متحمل می شد.
من از دوران کودکی تا پایان تحصیلات دانشگاهی دنبال آمال و آرزو بلند مدت نبودم و چون در خانواده ی فرهنگی بزرگ شده بودم علاقه به کار فرهنگی داشتم.
حدود 24 سال سن داشتم که به ایران آمدم سه ماهه ی اول را در شرکت مهندسی مشاور برای صنعت نفت کار کردم که با علائق و رشته ی من مطابقت نداشت از آنجا بیرون آمدم و یک بانک صنعتی که جدیداً تأسیس شده بود به عنوان کارشناس پروژه های پتروشیمی استخدام شدم و در آنجا دو سال و نیم فعالیت کردم. وظیفه ی کارشناسان در آنجا این بود که توجیه پذیری پروژه اقتصادی را ارزیابی کنند. دو سال هم در آنجا کار کردم سپس در سال 1355 من به اتفاق سه نفر از دوستانم اقدام به تأسیس شرکت پلی اوره تان کردیم.
در آن موقع محصول شرکت، پانل های پیش ساخته ساختمانی از جنس پلی اوره تان بود که در واقع به آن ساندیچ پنل می گفتند و پلی اوره تان در وسط آن بود که در واحد های مسکونی، سردخانه و غیره استفاده می شد و مربوط به صنعت ساختمان سازی بود. ایده ی این کار را یکی از شرکاء که در پایان تحصیلاتش در آمریکا بود و در آنجا مطالعاتی انجام داده بود که این تکنولوژی تقریباً جدید بود و در آمریکا و مناطق گرمسیر، این مدل خانه سازی رواج داشت به دنبال این قضیه رفته و اطلاعات مقدماتی و دانش فنی را کسب کرده و پیشنهاد این کار را به گروه ما داد.
سال 1357 آماده ی تولید شدیم و خط را راه اندازی کردیم و چون این رویداد با انقلاب تقارن پیدا کرد صنعت ساختمان و پروژه های ساختمانی افت پیدا کرد و ما محصولی برای تولید کردن نداشتیم لذا برای اینکه از راه دیگری کارخانه و پروژه را زنده نگه داشت و از طرفی بانکها هم دنبال قرض شان بودند و قبل از اینکه ما به مرحله ی ورشکستگی برسیم من آخرین تلاشم را کردم و با دوستان تصمیم گرفیتیم با همان ماشین آلات در زمینه ی تولید فولهای صندلی برای صنعت خودرو سازی فعالیت کنیم. در نیمه ی 1359 با دو شرکت سایپا در ایران خودرو قرارداد بستیم.
هدف اولیه را کامل و تا سال 60 به صورت کار ساختمان سازی و مسکن شروع کردیم و با داشتن کارخانه یکوچکی که ظرفیت آن محدود بود آن ظرفیت را به طور کامل به کار دیگری تخصیص دادیم و از پلی اوره تان جهت ساختمان سازی به پلی اوره تان جهت صنعت خودرو سازی حرکت کردیم و در این سالها متخصص این کار در سطح کشور شدیم.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
نام ونام خانوادگی: اکبر شانه زن
نام محصول: انواع شکلات و ویفر مغز دار شکلاتی
شرکت: ایران شکلات
تحصیلات: دیپلم
در یک خانواده مذهبی در تبریز متولد شدم. سطح سواد افراد خانواده ی ما بالا نبود و همه ی خانواده در رشته قالی بافی فعالیت داشتند ویک جو تولیدی خاص بر خانه ی ما بود تا اینکه در سال 1354 کارخانه ی قالی بافی جمع شد و پدرم در بازار به کار خرید و فروش قالی مشغول شدند. ما در آن زمان از رفاه نسبی بر خوردار بودیم و در مدارس خوبی تحصیل کردیم.
من از دوازده سالگی در کنار درسم کار می کردم. پدرم در خانه کار را تقسیم کرده بود و همه باید کار می کردیم و در واقع در جریان بازار بودیم و من و برادرم دفاتر و اوراق پدرم را می نوشتیم. در زمانی که 14 سال داشتم بعد از مدرسه به کارخانه می رفتم و این مسئله باعث شده بود در امور تولیدی و صنعتی وارد شوم. 16 ساله که بودم یکی از کارگرهای پدرم سر کار نیامد، من از پول تو جیبی خودم یک دار قالی خریدم و به این کارگر دادم تا در خانه ی خودش کار کند و این اولین کار مستقل و درآمدزای من بود.
در سال 1354 تصمیم گرفتم بازار نروم و پدرم خیلی ناراحت شد چون من از محیط بازار خوشم نمی آمد و تحمل خیلی از حرفها و دروغها برایم مشکل بود در ضمن دلم می خواست مستقل باشم.
حدود سال 1350 آیین نامه ها و بخشنامه های محدود کننده ی بسیاری برای صنایع دستی و قالی بافی صادر کردند به طوری که سر و صدای بانک گسترش و صنعت و معدن درآمد و در عوض وامها و تسهیلات بسیاری برای صنایع کوچک قایل شدند.
من به برادر بزرگترم گفتم که به جای قالی بافی به صنعت رو بیاورم ولی ایشان اصلاً به صنعت اعتقادی نداشت این اختلاف نظرهای من با ایشان مزید بر علت شد که از پدرم اجازه بگیرم و کار دیگری را شروع کنم.
پس از جدا شدن از پدرم به سربازی رفتم پس از اتمام خدمت سربازی در سال 1356 پدر و برادم اصرار کردند که دوباره به بازار برگردم که من نپذیرفتم. شش ماهی بیکار بودم و سرمایه کافی برای شروع کار جدید و اخذ مجوز برای یک فعالیت نداشتم و تنها سرمایه ام، تجربه ای بود که از پدرم آموختم. در منزل پدری ام یک سالن 120 متری وجود داشت که در آن زمان خالی بود من به همراه یکی از اقوام فردی را پیدا کردیم که در تهران غریب بود و شغل او آشپزی بود به همراه او یک کار جدیدی را شروع کردیم. درست شش ماه از شروع کار گذشته بود که تعطیلی های انقلاب پیش آمد و ما دیگر نتوانستیم جنس هایمان را بفروشیم.
در آن زمان ما سوهان عسلی درست می کردیم و چون کسی نمی خرید در انبار رطوبت می گرفت و ما آنها را آب می کردیم و دوباره درست می کردیم. بعدها که انقلاب شد همه می گفتند که ما دیگر عید نداریم و به این ترتیب کار قنادی کاملاً کساد بود. ده روز مانده به عید آیت الله طالقانی فرمودند امسال نوروز داریم و این کسادی بازار برطرف شد ما هم به کمک سه نفر از کارگرها هر چه در انبار داشتیم تولید کردیم و فروختیم و زحمات آن هشت ماه به نتیجه رسید.
بعد از عید من به این نتیجه رسیدم که در آذربایجان خانواده تمایل زیادی به محصولات ما ندارند به همین خاطر به تهران آمدیم. در آنجا شکلات آماده می گرفتیم و آن را آب می کردیم و به آنها مدل می دادیم و بعد به قنادیها می فروختیم که سود خوبی هم داشتیم .
در سال 1359 از یکی از دوستان شنیدم که یک کارخانه می خواهد یک خط ویفر مغزدار شکلاتی را که ساخته بود، بفروشد من هم ماشین را از آنها خریدم. با خرید این دستگاه شریکم از من جدا شد به هر حال تولید ویفر را در همان سال شروع کردیم و بازار هم خوب گرفت و من خیلی خوشحال بودم که 12 نفر از خانمهایی که برای ما قالی بافی می کردند و نیاز مالی هم داشتند را سر کار گذاشته بودم. در همان زمان جنگ شروع شد و ما محدودیت آرد و شکر پیدا کردیم. آنهایی که از وزارت صنایع پروانه داشتند بر اساس پروانه برایشان مواد تهیه می شد. در آن موقع من 17 کارگر داشتم ولی تا سقف 10 کارگر مشمول این قانون می شد در همان زمان اعلام کردند که کارخانه ها باید به بیرون شهر منتقل شوند من هم یک زمین 3000 متری را خارج از شهر خریداری کردم که محل فعلی ما نیز می باشد.
از سال 61 تا 67 ، سهمیه ی رسمی ما پاسخگوی سه روز کارمان بود و به مدت 15 روز هم به طور قاچاق مواد خود را تأمین می کردیم و بقیه ی ماه بیکار بودیم. بعد از آن برای اولین بار اقدام به تولید یک ماشین کردیم سپس از یک کارخانه ویفر سازی بازید نمودیم و تصمیم گرفتیم این ماشین را تولید کنیم. در حال حاضر بیش از 100 در ایران داریم و نیازی به واردات آنها نداریم.
ما که حصولاتمان را از سال 1359 با اسم ایران شکلات عرضه کردیم ولی ثبت شرکت در سال 1364 صورت گرفت و در سال 1367 شرکت را سهامی خاص کردیم و نام محصولاتمان را به چی چک تغییر دادیم.
در سال 78 و 79 ماشین آلات جدیدی خریداری و نصب کردیم و پس از آن صادراتمان شروع شد و در سال 80 و 79 به عنوان واحد نمونه صادراتی انتخاب شدیم.
الگوی من در کودکی عمدتاً پدرم و نظم دو سال سربازی ام بود و اگر خداوند عمری بدهد و توانایی اش را داشته باشم یک شهر کوچکی می سازم که هم مجموعه مسکونی پرسنل و هم یک کارخانه باشد و فروش جهانی داشته باشیم.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
نام و نام خانوادگی: احمد طاهری طلب
نام محصول: انواع سنگهای مخصوص سنگ فرش
شرکت: فراز ایران
تحصیلات: لیسانس الکترومکانیک
در سال 1319 در تهران متولد شدم. پدرم در دفتر اسناد رسمی دفتر دار بود. زندگی ما یک زندگی کاملاً معمولی بود به طوری که هزینه های زندگی ما به سختی تأمین می شد و ما مجبور بودیم برای جبران هزینه های زندگی کمک خرج پدر باشیم.
من در دوره ی دبیرستان که درس می خواندم در تمام سالها شاگرد اول بودم ولی سال چهارم دو ساله شدم. آن سال من و دوستانم هیأت قرآن را تأسیس کردیم و شبها به جای آنکه درس بخوانیم فقط قرآن می خواندیم. ان سال من و همه ی دوستانم دو ساله شدیم دو سال بعد از این موضوع دیپلم گرفتم. در دانشگاه، رشته الکترو مکانیک را انتخاب کردم با وجود اینکه در رشته ی ساختمان هم پذیرفته شده بودم، دانشگاه فنی را به خاطر علاقه ی زیادی که به صنعت داشتم انتخاب کردم. به کار خودم اعتقاد داشتم به خاطر همین خیلی قاطع تصمیم گرفتم و رشته الکترومکانیک را انتخاب کردم.
دوران کاری من از ده سالگی شروع شد. از بچگی به کارهای صنعتی و فنی علاقه داشتم به همین دلیل تابستانها در مغازه ی یکی از دوستان پدرم به عنوان شاگرد مغازه کار می کردم. در سال پنجم دبیرستان به همراه یکی از دوستانم کارگاهی را دایر کردیم و ماشین آلات کارگاه را خودمان ساختیم. در واقع این کارگاه اولین کارگاه گالواند پلاستی در ایران بود در آن زمان ما لوله های سیاه را به صورت گالوانیزه سفید می ساختیم و اولین قرارداد را با شرکت ارج بستیم.
سال 1339 وارد دانشگاه شدم. وقتی وارد دانشگاه شدم نظام دانشگاهی ایران تغییر کرد، من تصور می کردم زمانی که وارد دانشگاه شدم دانشگاه فنی را تا آخرین زمانش تمام می کنم بعد از اتمام دانشگاه فنی هم به دانشگاههای دیگر بروم به این ترتیب در دانشگاه بمانم و فعالیتم را هم انجام دهم. ولی از سال بعد برای دانشگاه شهریه گذاشتند در عین حال که این مسایل مصادف شد با سقوط کارگاه ما و مغازه ما جمع شد من در سال اول دانشگاه هنوز در کارگاه کار می کردم، به خاطر کار در کارگاه که تقریباً هم سنگین بود و همین طور مسایل مبارزاتی، سال اول دانشگاه مشروط شدم از سال دوم تصمیم گرفتم که کار را تا حدی انجام بدهم که به کارگاه نیاز نباشد و درس را در اولویت اول قرار دادم و در خرداد ماه 1345 فارغ التحصیل شدم.
اولین کار اجرایی من به مدت 7 ماه به عنوان کارآموز برای شرکت آمریکایی در جزیره ی لاوان بود. کار کردن من برای این شرکت آمریکایی فقط به خاطر سخت کوشی و استقامت بود.
سال 1346 وارد سیمان سپاهان شدم و 9 سال در آنجا کار کردم در این مدت موقعیت های زیادی برای من پیش آمد که از سیمان سپاهان بروم ولی من آنجا ماندم در آنجا رفتار من برای آنها خیلی جالب نبود به همین خاطر برای من پرونده ای درست کردند و مرا به دادسرا فرستادند و من را مجبور کردند از حق و حقوقم بگذرم ولی من ایستادگی کردم تا این که انقلاب شد و توانستم حق خودم را از آنها پس بگیرم. بعد از جریان انقلاب دوستان من در رأس کارخانه قرار گرفتند و به من پیشنهاد ریاست کارخانه را دادند ولی من نپذیرفتم از آنجا بیرون آمدم و تصمیم گرفتم وارد کار تجارت شوم.
یکی از دوستان من یک شرکت تجاری داشت که ورشکسته شده بود، آنها من را به عنوان مدیر عامل شرکت انتخاب کردند و من به مدت دو سال در آنجا فعالیت کردم. بعد از آن در سال 1356 به مدت 8 ماه مدیر عامل هپکو اراک بودم سپس در سال 1357 به مدت 10 ماه پروژه ی سیمان ری را انجام دادم با وجود تمام سختی هایی که در بحران انقلاب وجود داشت پروژه را به پایان رساندم. بعد از انقلاب دوباره وارد سیمان سپاهان شدم درآن زمان سیمان سپاهان به عنوان اولین کارخانه ی تمام اتوماتیک دنیا مطرح بود و توسط خارجی ها اداره می شد و من به عنوان اولین مدیر بعد از انقلاب انتخاب شدم. بعد از آن به مدت چند ماه رئیس هیأت مدیره ماشین سازی پارس بودم و در آنجا هم کارهایی برای جبهه انجام دادم.
در سال 1361 درست روزی که خرمشهر آزاد شد وارد ماشین سازی تبریز شدم چند سالی در آنجا کار کردم و سپس از آنجا بیرون آمدم و برای همیشه با صنعت خداحافظی کردم و وارد کار تجارت شدم و به آلمان سفر کردم و تجارت میوه را شروع کردم. در سال 1368 مؤسسه صرافی ام. جی. ام ماروکسس را در فرانکفورت تأسیس کردیم.
من در مدتی که آلمان بودم ایده ی سنگ فرش را پیگیری کرده بودم و از سال 1371 شروع به کار کردم در اول کار انتظارم این بود که با سرمایه ی اولیه ی خودم این کار را شروع کنم ولی نتوانستم و تا به امروز هم کسی به سراغ ما نیامده است و از هیچ جا کمکی به ما نرسیده است. من خودم را از هر نظر به غیر از مسایل مادی موفق و سعادتمند می دانم و ماشینی ساختم که در نوع خودش در دنیا بی نظیر است و قطعات این دستگاه را خودمان ساختیم و از تراشکارهای ساده در این کار استفاده کردیم.
افتخار من این است که مدیر شرکتی هستم که اجرای پروژه های حساس را بر عهده دارم. ما باید صنعت سنگ فرش را در ایران به نحوی توسعه دهیم که بتواند ایجاد کار نماید و مسیری را طی کنیم که باعث توسعه کشور شود.