در سال 1303 خورشیدی در خانواده سید علی اکبر خیامی، مرد روحانی مشهدی، که همیشه شال سبزی به سر میبست پسری به دنیا آمد که نامش را احمد گذاشتند. سید علی اکبر از هفت سالگی احمد را به مدرسه فرستاد به این امید که درس بخواند و طبق سنت آن روزگار، کارمند دولت و حقوق بگیر شود امّا احمد عاشق کارهای صنعتی به خصوص سر و کلّه زدن با اتومبیل بود. همین که از مدرسه بیرون میآمد یک لُنگ میگرفت و به شست و شوی اتومبیلهای کوچه خیابانها میپرداخت و با به دست آوردن پول از این راه به بودجه خانواده کمک میکرد. کمی که بزرگتر شد چند آچار و پیچ و مهره و گاز انبر خرید و در کوچه، خیابانها تعمیرهای ساده اتومبیل را هم انجام میداد. بعضیها ادعا میکردند لنگی را که احمد خیامی در نوجوانی با آن به شستشوی اتومبیل میپرداخت در خانه مجلل سه و هفت هزار متری اش واقع در انتهای زعفرانیه به چشم دیدهاند که در اتاقش آویزان کرده و به آن افتخار میکرد. امّا دیگران ادعا میکنند چنین لنگی وجود نداشته است. امّا خاطره اتومبیل شوییهای نوجوانی همیشه در ذهن خیامی زنده بود و او همواره با افتخار میگفت که در سرمای زمستان مشهد گاه آن قدر روی اتومبیلها کار میکرد که دستهایش ترک میخورد و او ناچار میشد پیه داغ کرده روی آن بریزد تا زخم آن التیام پیدا کند. مردان خود ساخته از این خاطرهها زیاد دارند و احمد خیامی مردی خود ساخته و خاکی بود.
زندگینامه محمود خیامی از زبان خودش:
من فرزند حاج سید علی اکبر خیامی و در دی ماه 1308به دنیا آمدام. مرا محمود نام نهادند. از دوران کودکی خاطرهای ندارم در سال 1314 شوروی، امریکا ، انگلستان بدون مجوز قانونی ایران را اشغال کردند و سربازان روسی کنترل شهر مشهد را به دست داشتند. پدرم تجارت حمل و نقل داشت و شورویها کلیه کامیونها پدرم را برای محصولات خود از دستش خارج و محل کامیونها را مصادره کردند. ایام به سختی میگذشت با اتمام جنگ پس از مدتی روسها مشهد را ترک و از کامیونهای پدرم خبری نبود لیک محل کامیونهارا آزاد گذاشتند و محل مذکور را پدرم تبدیل به تعمیرگاه نمود و من که در دبیرستان شاهرضا مشهد درس میخواندم محمود خیامی برای راهاندازی تعمیر گاه مشغول کار شدم و شبها برای ادامه تحصیل در مدرسه رازی تحصیل میکردم. در سال 1328 عازم تهران شدم و به اتفاق برادرم ایران ناسیونال را تاسیس و اجازه ساخت اتوبوس و بعداً اجازه ساخت اتومبیل سواری را از دولت دریافت کردیم. در سال 1979 عازم اروپا و مجدداً مشغول فعالیت تجاری و افتتاح نمایندگی مرسدس بنز در لندن شدم که امروز تعداد نمایندگیها در انگلستان و امریکا به هفت دستگاه رسیده است. با خدای محمّد عهد کردم که درآمد این دستگاهها را برای فرهنگ وطنم صرف نمایم. من افتخار خادمی علی بن موسی الرضا را دارم و اوست که همیشه پشتیبان من در سختترین شرایط میباشد.
احمد کارش را در رشته اتومبیل با عشق و پشتکار شروع کرد. روزی که در خردسالی نخستین دوچرخهاش را تهیه کرد همه عشق و علاقهاش آن بود که یک موتورسیکلت را جانشین آن کند. وقتی توانست یک موتورسیکلت کهنه را به صورت نقد و اقساط خریداری کند چشمش به اتومبیلهای معدودی بود که در آن سالهای بعد از شهریور 1320 و اشغال کشور به وسیله منافقین از خیابانهای مشهد عبور میکردند. در آن زمان اتومبیل یک وسیله اشرافی محسوب میشد و قیمت آن بسیار گران بود. احمد نمیتوانست با پولی که از حمل مسافر با موتور سیکلت یا کرایهدادن آن به نوجوانان به دست میآورد اتومبیلی خریداری کند. امّا به زودی توانست با شستشوی اتومبیل در خیابانهای مشهد و تعمیر اتومبیلهایی که در کنار خیابانها از حرکت باز میماندند با موتور اتومبیل آشنا شود و بعدها تا روزی که توانست نخستین اتومبیل عمرش را تهیه کند در گاراژهای مشهد به کار تعمیر اتومبیل بپردازد. عشق احمد خیامی به اتومبیل آنقدر زیاد بود که سالهای بعد که در کارخانهاش پانزده هزار کارگر و کارمند کار میکردند و تولید سالانه پیکان به یکصد و پنجاه هزار رسید هر وقت اتومبیل خودش یا نزدیکانش عیب و ایراد پیدا میکرد در مقابل چشم کارگران و رانندهها کتش را میکند، آستینهایش را بالا میزد و مشغول تعمیر اتومبیل میشد و الحق این کارفرمای بزرگ صنایع اتومبیلسازی کشور از هر مکانیسین متخصصی بهتر از عهده کار بر میآمد. او عاشق این ماشین چهار چرخ موسوم به اتومبیل بود و برایش هیچ لذّتی بالاتر از زمانی نبود که با پیچ و مهرههای آن کار میکرد. در گفتگویی که چندی قبل با یک مهندس ساختمان که دوست و همشهری و خویشاوند احمد خیامی بود در باره پشتکار او داشتم. میگفت : «گاهی که در زمستان قرار میگذاشتیم ساعت شش یا هفت صبح سر ساختمانهای نیمه تمام کارخانه ایران ناسیونال در جادّه کرج برویم، او ساعت چهار یا پنج صبح به در خانه من میآمد. وقتی میگفتم در این ساعت روز هوا تاریک است و نمیشود کاری انجام داد، باز روزهای بعد در همین ساعت میآمد و در سرمای سرد زمستان یکی، دو ساعت در داخل اتومبیل منتظر میماند تا وقت حرکت فرا رسد» او در تابستان نوعی دیگر عمل میکرد. در گرمای سوزان تیر و مرداد همین که میدید کارگرهای ساختمانی دچار عطش هستند سوار اتومبیل میشد به سرعت به کرج میرفت و قالبهای یخ و نوشابه میخرید. البته این مربوط به اوایل کارش بود که هنوز کارخانه وسایل و امکانات زیاد نداشت اینها نمونههایی از عشق و پشتکار احمد خیامی بود. امّا آیا برای موفقیت همین دو عامل کافی است؟ بسیاری هستند کسانی که عشق و علاقه را با پشتکار به حدّ کمال دارند امّا موفق نمیشوند. پس عوامل دیگری هم لازم است که از جمله آنها باید از شانس و ارتباطات یاد کرد. یکی از شانسهای زندگی احمد خیامی آن بود که در حین کارش به عنوان راننده و تعمیر کار با فریدون سودآور نماینده فروش اتومبیلها و اتوبوسهای مرسدس بنز و همچنین سازنده کامیونهای خاور آشنا شد. عشق و علاقه و پشتکار و ابتکار احمد خیامی سبب شد که سودآور که مردی موفق و ثروتمند و مشهور بود و به عنوان داماد حاج حسین آقا ملک با مقامات بالا ارتباط داشت، احمد خیامی کارگر را به عنوان یک دوست و همکار پذیرفت و تا زمانی که خود احمد خیامی به صورت یک کارفرمای موفق در آمد از او حمایت و به افرادی چون اردشیر زاهدی معرفی کرد. مردان خود ساخته در طول عمر خود دست به کارهای متعدد میزنند و نا کام میمانند اما ناگهان در میان آن همه کار یکی با موفقیت همراه میشود و با آن به هدف میرسند. احمد بعد از مدّتها ماشینشویی، کرایهدادن دوچرخه و موتورسیکلت، آوردن اتومبیل از تهران به مشهد و کار در تعمیر گاه خیام مشهد به این نتیجه رسید که در زادگاهش بیش از این امکان ترقی برایش وجود ندارد. گاراژ و تعمیر گاهش را به برادر کوچکترش محمود سپرد و در آستانه سی سالگی عازم تهران شد. در آن زمان در تهران کسانی بودند که اتاق اتوبوس میساختند. مانند: اتوبوس شمس العماره، اتوبوس ایران پیما. اینها شاسی اتوبوس را از خارج وارد میکردند و با چوب و آهن و ارّه و چکش برای آن اتاق میساختند و از قضا خوب هم میساختند. نام بعضی از این اتوبوسها کادیلاکی بود. به سبب آن که قسمت عقب اتوبوس را به شکل عقب اتومبیل کادیلاک که در آن زمان خیلی معروف بود در میآوردند و همچنین اتوبوسهایی بودند که به بادماغ و بیدماغ معروف بودند. احمد شیفته کار این صنعتگران با ذوق شده بود، کسانی که صنایع دستی را جایگزین یک کار کاملاً صنعتی کرده بودند. آرزو داشت خودش هم دست به چنین کاری بزند امّا این کار پول لازم داشت و احمد پول نداشت. پس تصمیم گرفت کاری بکند که احتیاج به سرمایه بسیار زیاد نداشته باشد. احمد خیامی طی مدّتی که برای رساندن اتومبیلهای مارکهای مختلف از تهران به مشهد و همچنین زمانی که در تعمیرگاهش در مشهد روی اتومبیلهای مختلف کار کرده بود متوجه شد که وقتی موتور اتومبیلی خراب میشود اولین کار یک تعمیرکار آن است که قطعه معیوب را با یک قطعه سالم عوض کند. فروشندگان قطعات یدکی که از آن موضوع اطّلاع دارند آن قطعات را چند برابر ارزش واقعی میفروشند، صاحبان اتومبیلها و تعمیرکاران هم که میدانند که تا وقتی آن قطعه عوض نشود اتومبیل به صورت یک دستگاه بیمصرف در میآید آن قطعه را به هر قیمت که عرضه کنند، میخرند. احمد که سرمایه اندکش اجازه نمیداد اتاق اتوبوس بسازد و یا یک تعمیرگاه مجهّز در تهران تأسیس کند، تصمیم گرفت، یک مغازه کوچک فروش قطعات و لوازم یدکی اتومبیل افتتاح کند. از یکی از آشنایان به نام آقای نیکبخت یک مغازه کوچک در خیابان اکباتان اجاره کرد یک تابلو بزرگ با عنوان فروشگاه تضامنی برادران خیامی بالای آن زد و به فروش قطعات یدکی اتومبیل پرداخت. احمد خیامی بعدها درباره آن تابلوی تضامنی و عنوان کمی عجیب آن گفت: «به غیر از برادران نمازی و برادران کاشانچی و فریدون سود آور که قبلاً با آنها کار کرده بودم و به من اعتماد داشتند بقیه نمایندههای اتومبیل حاضر نمیشدند جنس نسیه بدهند. تهران آن زمان نمایشگاه انواع اتومبیلهای کشورهای مختلف بود. من برای آن که خریداران را به سوی مغازه جلب کنم ناچار بودم قطعات و لوازم همه اتومبیلها را بفروشم. انتخاب عنوان شرکت تضامنی برادران خیامی به کارم اهمیّت میداد هم به عنوان شرکت تضامنی به فروشندهها نشان میدادم که شرکت فقط در حد سهام مسؤول بدهی هایش نیست و آنها میتوانند برای وصول مطالبات خود از سایر داراییهای برادران خیامی هم اقدام کنند.» خوشبختانه فروشندههای قطعات یدکی مارکهای مختلف اتومبیل هرگز برای وصول مطالبات خود ناچار به اقدام نشدند. کار شرکت تضامنی برادران خیامی خیلی زود و خیلی زیاد گرفت به طوری که یکی یکی مغازههای اطراف و اتاقهای طبقات بالای ساختمان را اول اجاره و بعد خریداری کرد. از یک مهندس آرشیتکت خواست با آهنبندی و تغییر دکوراسیون طبقه اول را تبدیل به یک فروشگاه بزرگ و طبقات بالا را تبدیل به آپارتمانهای دفتری بکند. رونق کار فروشگاه آنقدر زیاد بود که او تعدادی کارمند، ویزیتور و فروشنده استخدام کرد. این فروشگاه بعدها به نام «پی.ال.پی» به صورت یکی از بزرگترین قطعات یدکی اتومبیل در ایران در آمد درآمدش آن قدر زیاد بود که احمد میتوانست تا آخر عمر در ناز و نعمت زندگی کند امّا هدف احمد خیامی این نبود او آرزوهای دور و دراز داشت.
درآمد احمد خیامی از فروش قطعات یدکی اتومبیل در فروشگاه خیابان اکباتان زیاد بود با گرفتن نمایندگی لاستیک کنیتانتال، باتری دنا و بعضی قطعات دیگر از خارج زیادتر شد به طوری که تصمیم گرفت به آرزوی دیرینهاش در مورد ساختن اتاق اتوبوس جامه عمل بپوشاند. قطعه زمینی در جاده کرج بین جاده مخصوص و اتوبان کرج به قیمت متری یک تومان خرید، یک سالن بزرگ در آنجا ساخت و وسایل کار ساخت اتاق اتوبوس را در آنجا نصب کرد. شکل این سالن شبیه پروانه بود به این سبب اسم آن را سالن شاپرکی گذاشتند -کارگران قدیمی ایران ناسیونال حتماً این بنا را که نخستین بنا در زمین کارخانه بود به خاطر میآورند-آنگاه از فریدون سودآور نماینده مرسدس بنز در ایران شاسی اتوبوسهای مرسدس بنز را میگرفت و روی آنها اتاق میساخت. این کار تا اینجا تازگی نداشت. در آن زمان در تهران عده زیادی به ساختن اتاقهای اتوبوس اشتغال داشتند. و الحق اتاقهای قشنگی هم میساختند. اتاقهایی که در ظاهر با اتاقهای ساخت خارج فرق نداشت، پس احمد تصمیم گرفت برای جلب خریدار دست به ابتکارهایی بزند. احمد خیامی طی مدتی که اتومبیلهای مختلف را از تهران به مشهد میبرد. در بازگشت همین مسیر را به وسیله اتوبوس طی میکرد اغلب مشاهده میکرد کودکان خردسال یا مردان و زنان سالخورده یا بیماران با خواهش و التماس از راننده تقاضا میکنند: آقا… بی زحمت چند دقیقه نگهدارید… و راننده با غر و لند نگه میداشت و مسافر شرمزده زیر یک درخت یا پشت یک دیوار خودش را سبک میکرد. ایران کشور وسیعی است فاصله بین شهرهای بزرگ بسیار زیاد است در آن زمان آبادیها بسیار دور از هم بودند و این گرفتاری مسافران همه خطوط اتوبوسرانی کشور بود. بعدها که احمد به هواپیما نگاه میکرد با خود میاندیشید مسافران آنها در موارد اضطراری چه میکنند. حتماً به خلبان نمی گویند: «آقا لطفاً یک گوشه نگه دارید…» هواپیماها برای این کارها هم مجهّز شدهاند. پس چرا او در اتوبوس این کار را نکند؟ بعد از کمی فکر در قسمت انتهایی اتوبوسها یک دستشویی و توالت کوچک درست کرد. این کار مثل تخم مرغ کریستف کلمب ساده بود امّا یکی باید فکرش را میکرد. احمد این فکر را کرد و با همین فکر خریداران اتوبوس او چند برابر شد. این کار به شرکتهای مسافربری دلیلی برای تبلیغ و جلب مشتری میداد. وقتی اتاقسازهای دیگر از این کار او تقلید میکردند احمد یک قدم دیگر برداشت و در گوشهای از اتوبوس یک یخچال نصب کرد تا مسافران در سفرهای طولانی از نوشابه خنک استفاده کنند و بعدها به همان نسبت که کارش رونق پیدا میکرد قدمهای دیگری بر میداشت. به جای به کارگیری چکش و ارّه معمولی، وسایل برقی و ماشین به کار میبرد. چند متخصص اتاقسازی از آلمان آورد. به جای رنگکردن اتوبوس با قلم مو اتاق رنگ درست کرد. در این اتاق، اتوبوس وارد میشد و رنگپاشهای برقی همه جایش را به طور مساوی رنگ میکردند در کنار سالن شاپرکی یک سالن برای ساخت صندلیهای راحت مخصوص اتوبوس ساخت تا مسافرانی که چندین ساعت روی صندلی مینشینند احساس ناراحتی نکنند. این کارگاه صندلیسازی بعدها الهام بخش او در ساختن نخستین کارخانه بزرگ مبلسازی ایران به نام «مبلیران» شد. در میان مردان خودساخته هستند، کسانی که وقتی از زندگی سخت به مراحل بالا رسیدند اعتقاد پیدا میکنند حال که خودشان سختی کشیدند تا به رفاه رسیدند دیگران نیز به نوبه خود باید چنین مراحلی را بگذرانند. احمد خیامی از این گروه نبود عقیده داشت تا حدی که برایش امکان دارد باید از فشار وسختی زندگی دیگران کم کند. او میدانست نخستین آرزوی هر کارگر و کارمند ایرانی داشتن یک سرپناه و نجات از خانه به دوشی است. به این سبب همین که کارش در فروشگاههای قطعات یدکی خیابان اکباتان و کارگاه ساخت اتاق اتوبوس جاده کرج رونق پیدا کرد به فکر ساختن خانه برای کارگران و کارمندانش افتاد. زمینی در اراضی نیروی هوایی در شرق تهران خرید. از یک مهندس دوست و همکارش خواست در آنجا برای کارگران و کارمندانش خانهسازی کند. در آن تاریخ یعنی اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل خورشیدی در ایران سابقه نداشت یک کارفرما در بخش خصوصی برای کارکنانش خانه بسازد. به این سبب این مجتمع مسکونی که به 16 دستگاه معروف شد در میان مردم و کارگران و حتی کارفرمایان چنان شهرتی برای احمد خیامی به وجود آمورد و اعتبار او را میان هم صنفانش چنان بالا برد که یک تشکیلات عظیم روابط عمومی هم نمی توانست از عهده این کار برآید در مورد ناهار نیز کارشناسان خارجی عقیده داشتند که غذای کارگران باید مختصر یعنی به صورت ساندویج باشد تا کارگران زود بخورند و مشغول کار شوند. احمد خیامی با این نظر مخالف بود، او میگفت: «کارگر ایرانی در خانه غذای کامل و پرکالری نمی خورد. در کارخانه باید یک وعده غذای گرم و پرانرژی به او بدهیم. به همین خاطر یک رستوران مجهز برای پختن غذای سنتی ایرانی ساخته شد» یک روز محمود خیامی مشاهده کرد یکی از کارگران در گوشه ای از حیاط کارخانه مشغول خوردن نان و پنیر و انگور است. از او پرسید چرا در رستوران کارخانه غذا نمیخورد کارگر جواب داد: غذای کارخانه 12 ریال است اما نان، پنیر و انگور 6 ریال تمام میشود من 6 ریال صرفهجویی میکنم وچیزی برای خانواده میخرم. محمود پس از مشورت با برادر دستور داد که بعد از آن ناهار کارگران در کارخانه مجانی باشد. ما ایرانیها سنت خوبی داریم که امیدواریم آن را در نسلهای آینده نیز هم چنان حفظ کنیم و آن گرامی شمردن خانواده است. احمد که در این زمان مراحل اولیه موفقیت را پیموده بود به فکر خانوادهاش افتاد. از پدر و مادرش خواست نزد او به تهران بروند، امّا آنها حاضر نشدند مشهد را ترک کنند. احمد در حد امکان برای آنها زندگی راحتی در مشهد فراهم ساخت. برادر کوچکترش مسعود کم سن و سال بود و به تحصیل اشتغال داشت. از محمود که پنج سال از او کوچکتر بود خواست گاراژ و تعمیرگاه مشهد را برچیند و خودش به اتفاق بعضی از کارگران که به نظرش متعهد و متخصص و قابل اعتماد هستند به تهران برود. احمد برای آینده نقشههای بسیاری در سر داشت که برادرش محمود میتوانست در پیادهکردن آن برنامهها مدد کارش باشد. محمود خیامی پس از مدّتی کوتاه با همه کارهای فروشگاه قطعات یدکی اتومبیل و کارگاه ساخت اتاقهای اتوبوس آشنایی پیدا کرد و فروشندهها و خریداران را شناخت. احمد وقتی دید او به کارها تسلط پیدا کرده تصمیم گرفت تشکیلاتش را به برادر کوچکترش بسپارد و به مسافرت دور دنیا برود. او این سفر را از دو نظر لازم داشت؛ یکی آنکه کارخانههای بزرگ اتومبیل سازی جهان را از نزدیک ببیند و از طرز کارشان آگاه شود و دیگر آنکه از میان آن همه مدلهای گوناگون یک اتومبیل سواری مناسب را برای مونتاژ در ایران انتخاب کند. در این سفر دو نفر از دوستان و همراهان احمد خیامی او را همراهی میکردند. اول به ایتالیا رفت، کارخانههای اتومبیل سازی فیات و لانچیا توجه او را جلب کرد به خصوص مجذوب عظمت کارخانه فیات و تنوع تولیداتش شد. فیات در ایران نماینده داشت. برادران کاشانچی (علی و حسن کاشانچی) فیات 1100 را در ایران مونتاژ میکردند اما کلیه قطعات این اتومبیل در ایتالیا ساخته و در ایران به هم وصل میشد و چون احمد خیامی مدتی نمایندگی فیات را در مشهد داشت و بردران کاشانچی به او خیلی کمک کرده بودن فکر میکرد به راحتی بتواند با آنها سر مونتاژ فیات در ایران کنار بیاید. به خصوص آن که آنها تا این زمان هنوز به وارد کردن «پرس»های مورد نیاز کارخانه برای ساختن تنه اتومبیل و قطعات لازم برای مونتاژ اقدام نکرده بودند و دولت هم به آنها فشار وارد میکرد که وضع کارخانه را مشخص کنند. احمد خیامی از ایتالیا به اسپانیا رفت. در آن زمان کارخانه اتومبیلسازی فورد آمریکا در اسپانیا اتومبیلهای کوچکی به نام «فییستا» تولید میکرد که اسپانیاییها به آن اتومبیل هزار و یک شب لغب داده بودند علّت این نامگذاری آن بود که گفته میشد که این کارخانه در هزار و یک روز ساخته شده است. خیامی این اتومبیل را هم پسندید و آن را در اولویت قرار داد. خیامی از اسپانیا راهی آلمان، فرانسه، انگلستان، سوئد و آمریکا شد. او از کارخانههای اتومبیل سازی فولکس واگن، مرسدس بنز، دکا، پژو، سیتروئن، رنو و کارخانه روتس سازنده اتومبیلهای هیلمن، آرو، آونجر و جاگوار بازدید کرد و بیش از همه مجذوب فولکس واگن و مرسدس بنز شد. یکی از دوستان و همکاران احمد خیامی که در این سفر او را همراهی میکرد میگفت : «احمد از این سفر تجربیات فراوانی اندوخت او که تا این زمان فقط در شهرهای مشهد و تهران اقامت کرده و تعمیرگاهها و کارگاههای این دو شهر را دیده بود. از مشاهده کارخانههای بزرگ اتومبیلسازی اروپا و آمریکا با دهها و صدها هزار کارگر و کارمند چنان به هیجان آمده بود که دائم در حال برنامهریزی بود که در ایران یک کارخانه اتومبیلسازی بزرگ تأسیس کند» در بازگشت به ایران اطرافیان خیامی انتظار داشتند اعلام کند که قصد مونتاژ فیات یا فییستا یا ولوو یا یک اتومبیل آلمانی یا فرانسوی را دارد اما وی میخواست اتومبیل «آرو» از محصولات کارخانه اتومبیلسازی «روتس» انگلستان را مونتاژ کند. «روتس» در آن زمان یک کارخانه اتومبیلسازی ورشکسته بود و خیامی در بازدید از آن کارخانه به تولیدات آن از همه کمتر امتیاز داده بود. یکی از دوستان نزدیک خیامی تعریف میکرد وقتی ان خبر را شنیدم گفتم : — مگر خودت نگفتی «روتس» یک کارخانه ورشکسته است پس این انتخاب چه معنی دارد؟ او در حالی که در قیافهاش اثری از اندوه دیده میشود جواب داد: — در زندگی انسان همیشه مختار نیست هر کاری را که میخواهد انجام بدهد. بعد بلافاصله اعتماد به نفس خودش را بدست آورد و گفت به زودی خواهی دید من این مدل ورشکسته را به یکی از معتبرترین اتومبیلهای جهان تبدیل میکنم.
اولین کار احمد خیامی بعد از انتخاب اتومبیل انگلیسی آرو برای مونتاژ تأسیس یک شرکت بود. شرکت نام و سرمایه میخواست. نامی که او برای کارخانه اتومبیلسازی اش انتخاب کرد ایران ناسیونال بود که امروز به ایران خودرو تغییر نام داده است و با آرم یا علامت گردونهای باستانی که به وسیله اسب کشیده میشد. امروزه شاید کمتر کسی بداند چرا خیامی این نام را برای کارخانه اتومبیل سازیاش انتخاب کرده. یکی از همکاران سابق او در این باره چنین گفت «بعد از شهریور 1320 و اشغال کشور به وسیله متفقین و آزادی فعالیت سیاسی، جوانان هم به سیاست علاقه پیدا کردند، امّا بیشتر آنها به ویژه روشنفکران و افراد وابسته به طبقات محروم جامعه به عضویت حزب توده در آمدند. حزب توده یک حزب دست چپی متمایل به سیاستهای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود. امّا احمد خیامی با آن که از طبقات پایین جامعه بود و در جوانی محرومیتها کشیده بود تمایلات ملی گرایانه داشت. به این سبب در شعبه مشهد حزب «ایران» نامنویسی کرد و در تمام سالهای بعد از شهریور 1320 تا بیست و هشت مرداد 1332 که فعالیت احزاب آزاد بود در آن حزب فعالیت میکرد و چون جوانی ورزشکار بود و بارها میشد او را در صف اول مبارزه بین احزاب و زد و خورد گروههای مختلف سیاسی دید. حزب ایران یک حزب کوچک ملّی بود که رهبران و اعضای آن طرفدار دکتر محد مصدق بودند و وقتی نهضت ملی کردن صنعت نفت آغاز شد همگی به عضویت جبهه ملی در آمدند و در حقیقت ستون اصلی جبهه ملی را تشکیل دادند. بعد از 28 مرداد 1332 بسیاری از اعضای حزب ایران گرفتار، محکوم و زندانی شدند امّا احمد مشکلی پیدا نکرد او در زمان جوانی گمنام بود که بین مشهد و تهران فعالیت میکرد. بعد از 28 مرداد به کلی از سیاست کنارهگیری کرد امّا تمایلات ملی گرایانه خودش را از دست نداد به این سبب وقتی برای کارخانه به دنبال اسم میگشت نام ایران ناسیونال را انتخاب کرد، ایران به سبب تمایل به حزب ایران و ناسیو نال یا ملی به سبب عضویتش در جبهه ملّی» در مورد اتومبیل هم او نام آرو را نپسندید و تصمیم گرفت برای آن مارک اتومبیل کارخانه روتس یک نام ایرانی انتخاب کند. کلمه آرو در فارسی به معنی «تیر»، «خدنگ» و «پیکان» آمده. او در میان این کلمات پیکان را پسندید. با خواندن این نام انسان کمتر به یاد تیر و خدنگ و نیزه میافتد به خصوص که امروز شخص تا نام پیکان را میشنود یک اتومبیل در نظرش مجسم میشود.
کارخانه ایران ناسیونال روز 12 مهرماه 1341 با سرمایهای در حدود 10 میلیون تومان و با هدف مونتاژ و تولید انواع خودرو در خیابان اکباتان تهران متولد شد و از 28 اسفندماه 1342 با تولید اتوبوس شروع به کار کرد. موسسان اولیه این کارخانه آقایان حاج علی اکبر خیامی ، احمد خیامی، محمود خیامی و خانمها مرضیه خیامی و زهرا سیدی رشتی بودند درسال 1345 قراردادی بین شرکت ایران خودرو و تالبوت در مورد مونتاژ و ساخت خودروی پیکان که نام انگلیسی آن هیلمن بود منعقد شد و به طور رسمی با وارد شدن قطعات از تالبوت انگلستان که در آن روزگار زیرمجموعه شرکت کرایسلر آمریکا بود تولید پیکان در اردیبهشت سال 1346 با ظرفیت 60 هزار دستگاه و با حضور مقامات کشورى آغاز شد، این تیراژ به تدریج به 120 هزار دستگاه رسید.
در پائیز سال 1346 حسین دانشور از مقامات دربار رژیم شاهنشاهی، از خبرنگاران دعوت کرد تا در مجموعه ایران ناسیونال در جاده کرج به تماشاى اولین اتومبیل ساخت ایران بروند.او در حالی که خودرو پیکان را به همه نشان مى داد اعلام کرد که به زودى کارگران این کارخانه بهترین اتومبیلها را سوار خواهند شد. در سال 1353 خط تولید وانت شکل گرفت، در 27 مهرماه 1353 نیز کارخانه ریختهگری و موتورسازی دایر شد تا نسبت به ساخت شش قسمت از موتور پیکان 1600 اقدام کند. شاید دانستن این مطلب جالب است که تولید پیکان پس از یک دهه تولید در انگلستان، در ایران شروع شد. محبوبترین مکانهایی که بعد از ایران این خودرو در آن تولید یا فروخته شده است را میتوان انگلستان و استرالیا دانست.
مدلهای اولیه پیکان در انگلستان دارای حجم موتور 1725 سیسی بود، در سالهای بعد یعنی سال 1969 مدل دولوکس پیکان که در ایران نیز بسیار مشهور است ساخته شد. بهترین مدل پیکان که در ایران معروف به پیکان اونجر است نیز در سال 1975 ساخته شد؛ تالبوت در آن زمان موتور پرتحرک فورد را بر روی پیکان گذاشته بود. پیکان تا قبل از انقلاب در بیش از شش مدل تولید شد که پیکان استیشن، دولوکس، کار، جوانان برخی از مدلهای قبل از انقلاب پیکان است.
در روزهاى آغازین کارخانه ایران ناسیونال، با تولید روزانه 10 دستگاه اتومبیل سوارى و 7 دستگاه اتوبوس و کامیون کار خود را شروع کرد. شاید هیچ کس تصور نمى کرد که این کارخانه در برابر تولید فراوان رقباى خارجى دوام آورد و در حالى که تولید سالانه خودروسازان اروپایى و آمریکایى به چند میلیون مىرسد، این محصول نوپا که از محصولات یک شرکت ورشکسته در انگلستان است بتواند در میان ایرانیان جا باز کند و روزهاى شکوفایى را آغاز کند، اما اینگونه شد. پیکان خیلى زودتر از آنچه تصور مىشد، به میان مردم آمد و شد خودرو محبوب آنها. مردم ایران سوار پیکان شدند و تاریخ این خودرو آغاز شد. درست 7 سال بعد این کارخانه در گزارشى با اعلام سرمایه خود شگفتى همگان را برانگیخت. در سال 1353 کارخانه طى گزارشى از وضع کار و سرمایه اعلام کرد که سرمایهاش به 579 میلیون و 125 هزار دلار رسیده. شاید این اندازه توجه مردم به این خودرو اعجابانگیز باشد، اما گویا ماجرا همان بود که احمد خیامى بعد از سفر پرماجرایش به کشورهاى غربى گفت و اینک با گذشت بیش از 35 سال از زمان تأسیس آن شرکت ایران خودرو بزرگترین شرکت خودروسازی کشور میباشد که به طور متوسط 65 تا 70 درصد تولید خودرو داخل کشور را به طور دائم به خود اختصاص داده است . شرکت ایران خودرو با تولید 111111 دستگاه خودرو سواری و وانت در سال 1376 رکورد تولید سی سالهی خود را شکست و علاوه بر آن موفق شد به میزان قابل توجهی کمیت و کیفیت محصولات خود را افزایش دهد.
برنامه بعدی احمد و محمود خیامی تاسیس کارخانهای در خراسان یا زنجان بود. انتخاب خراسان به سبب علاقه این دو برادر به زادگاهشان بود، اما زنجان را به این علت انتخاب کردند که اولا در مسیر جاده ترانزیتی بود و میتوانست قطعات اتومبیل را بستهبندی شده به آن جا بیاورند و مونتاژ کنند. از آن گذشته احمد خیامی با ذوافقاریها و خانواده افشار دوستی داشت و در مورد واگذاری زمین و عرضه نیروی انسانی وعدههایی به خیامی داده بودند اما فقط همین نبود. برادران خیامی در کنار مونتاژ اتومبیل سواری، اتوبوس، مینیبوس و آمبولانس یکی پس از دیگری موسسات بهداشتی و فرهنگی تازه افتتاح میکردند. برای آنکه به فعالیتهای این دو برادر پی ببریم نام بعضی از کارخانهها و موسساتشان را در اینجا میآوریم:
1- کارخانه لاستیک سازی بریجستون ایران
2- شرکت پیستونسازی ایران
3- کارخانه پولی رنگ (تولیدکننده رنگ اتومبیل)
4- کارخانجات رضا در مشهد برای تولید سپر و رینگ اتومبیل (قطعات اتومبیل حال حاضر)
5- کارخانه جوش اکسیژن در مشهد با سهم 25 درصدی ایران ناسیونال
6- کارخانه ایدم در تبریز برای تولید موتور
7- کارخانه فنرسازی در جاده کرج
8- کارخانه تولید شن ریختهگری
9- کارخانه تولید موتور اتومبیل برای تولید قسمتهایی از سیلندر و رینگ و پیستون اتومبیل
10- هنرستان مدرسه صنعتی ایران ناسیونال برای تربیت تکنسین در جاده قدیم کرج
11- هنرستان بزرگ صنعتی مشهد
12- بیمارستان بزرگ در مشهد که نیمه کاره ماند.
13-مرکز مبارزه با سرطان در خیابان کوهسنگی مشهد
14- احداث 12 باب واحد آموزشی در 12 شهر از استانهای خراسان توسط محمود خیامی
15-احداث 8 باب واحد آموزشی در شهر مشهد به نام امام هشتم توسط محمود خیامی
16- شروع احداث 110 واحد آموزشی روستایی به نام محمودیه در خراسان
میر سعید مختاری موسوی کارآفرین برتر ملی در بخش صنعت
مدیر عامل شرکت همدان ماشین
موضوع کسب و کار: تولید دستگاه سنگ شکن متحرک
تحصیلات: لیسانس مدیریت صنعتی از دانشگاه تبریز
در سال 1355 در شهر همدان متولد شدم. پدرم مهندس مکانیک و مادرم معلم است.
در سال 1373 موفق به اخذ مدرک دیپلم هنرستان در رشته مدلسازی در همدان شده، سپس تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت صنعتی در دانشگاه تبریز ادامه داده، در سال 1378 موفق به اخذ مدرک لیسانس شدم.در دوران نوجوانی، زمانی که به هنرستان میرفتم، کارگاه کوچکی راهاندازی کردم که در آن فیلترهای هواکش ماشین را تولید میکردم و میفروختم در آمدم نیز در حدی بود که امورات یک نوجوان 15،16 ساله با آن میگذشت. این کارگاه هماکنون نیز دایر است و تعدادی از نوجوانان هنرستانی در آن مشغول به کار هستند و با درآمد حاصل از آن، امورات خود را میگذرانند.
در دوران دانشجویی نیز به دلیل علاقه شدید به کار، به عنوان ناظر در شرکت نوین موتور تبریز مشغول به کار شدم. با کار در شرکت شکوه شاهد که پروژه تاسیسات آسفالت و سنگ شکن را انجام میداد و علاوه بر آن سابقه کار پدرم در طراحی ماشینآلات ثابت معدنی، متوجه این نکته شدم که نیاز جادهای کشور به اتوبانسازی هر روز بیشتر احساس میشود.
با تجربهای که از کار در شرکتهای تاسیسات راه و ساختمان به دست آورده بودم، متوجه شدم پیمانکاران پس از پایان هر پروژه به سبب از بین رفتن ماشین آلات ثابت، متحمل هزینههای زیادی میشوند و هر پیمانکار بایستی پس از اتمام پروژه از تمامیهزینههای ثابتی که بابت ماشین آلات انجام داده، چشمپوشی کند. در نتیجه به فکر ساخت دستگاه سنگ شکن افتادم که قابل جا به جایی باشد. متاسفانه عدم وجود نقدینگی، شرایط دشواری را برایم ایجاد کرد تا اینکه مجبور شدم برای ساخت و راهاندازی این ماشینآلات متحرک، مقداری از سهام شرکت خود را به بستگان درجه یک خود بفروشم. از آنجا که مبلغ حاصله برای تامین هزینههای اولیه این کار کافی نبود، مجبور شدم مقداری از مبلغ مورد نیاز را وام بگیرم.با مشکلات فراوان و پس از پیگیریهای مداوم بهرغم تصور منفی بسیاری از همکاران، موفق شدم این دستگاه را بسازم، اما این پایان مشکلات من نبود. شناسایی پیمانکاران بزرگ و متقاعد کردن آنها برای استفاده از دستگاه سنگشکن متحرک مشکل بعدی من بود که با تلاش و صرف وقت بسیار توانستم به این امر نایل آیم. یکی از مهمترین ویژگیهای این دستگاه، قابلیت جا به جایی آن و استهلاک بسیار کم این دستگاه به سبب استفاده از آلیاژهای مختلف در طراحی و ساخت آن میباشد.تولید 400 تن سنگ در ساعت نیز از دیگر ویژگیهای این دستگاه است.
پس از شناسایی پیمانکاران ایرانی کارم را محدود به ایران نکرده، با شناسایی کشورهایی که جادهسازی و اتوبان سازی در اولویت برنامههایشان قرار دارد سعی کردم از طریق اینترنت، پیمانکاران آن کشورها را پیدا کرده تا بتوانم برای فروش دستگاهها با آنها مذاکره کنم. با استفاده از اینترنت این پیمانکاران را شناسایی کرده، با آنها مکاتبه میکنم که البته کار دشواری است چون به ازای هر 100 مکاتبه معمولا 10 پیمانکار پاسخ میدهد و تنها میشود با یکی از آنها برای فروش مذاکره کرد.به دلیل هزینه بالای برگشت دستگاههای معیوب به ایران برای تعمیر معمولا به ازای هر دستگاهی که صادر میکنم 2 الی 5 نیروی کار ایرانی را آموزش داده، آنها را با نحوه کار و تعمیر احتمالی دستگاه آشنا میکنم به طوری که هم اکنون به ازای هر دستگاه سنگ شکن، 2 الی 5 نیروی کار ایرانی نیز آموزش داده میشوند و به کشور مقصد راهی میشوند که این کار به نوعی ارزآوری را به همراه دارد. هماکنون دستگاههای تولیدی اینجانب به کشورهای مختلف عمدتا، کشورهای آفریقایی نظیر اتیوپی، سودان و امارات متحده عربی، صادر میشود.
به دلیل سخت کوشی پدرم و سعی و تلاشهای بسیار، همواره سعی کردم با الگوبرداری از ایشان که در کارهایم مثمر ثمر بوده، با تلاش و پشتکار به اهداف خود برسم.در شرکت همدان ماشین، هم اکنون 33 نفر به طور مستقیم مشغول به کار هستند.از دیگر برنامههای من ساخت کارخانه آسفالت و سنگ شکن سیمان است با ساخت این کارخانه، پیمانکاران مختلف، دیگر مجبور نیستند آسفالت را از نقاط دور افتاده به مکان مورد نظر حمل کنند زیرا که این امر باعث سرد شدن آسفالت و کاهش کارآیی آن میشود.آقای مختاری موسوی عدم اعتقاد پیمانکاران را به دستگاههای ساخت ایران از مهمترین دغدغههای خود برای طرح توسعه کسب و کار خویش میداند.
مصاحبه با موسس شرکت کاله ، مردی که برند ساختن را به دنیا آموخت.
61 ساله و اهل آمل است. او نتیجه یک عمرکار و تلاش بیوقفه و خلاقانه است. با او در شرایطی مصاحبه کردیم که به تازگی و پس از ماهها درمان جراحتهای حادثه تصادف خودرو، برسرکار آمده بود، اما همانند گذشته فعال و پرجنب وجوش.
پشتکار و جدیت دور اندیشانه
61 ساله و اهل آمل است. او نتیجه یک عمرکار و تلاش بیوقفه و خلاقانه است. با او در شرایطی مصاحبه کردیم که به تازگی و پس از ماهها درمان جراحتهای حادثه تصادف خودرو، برسرکار آمده بود، اما همانند گذشته فعال و پرجنب وجوش. به کارش عشق میورزد و اعتقاد دارد "این کشور نیازمند تولید و صنعت است. ما چند دانشگاه صنعتی داریم بدون اینکه صنعت داشته باشیم و یا به آن اهمیت بدهیم ."
درگفتههای او هزاران نکته است. ازشکست و تلخ کامی میگوید، از تدریس خصوصی و پرداخت دستمزد کارگران با درآمد تدریس. از عدم همراهیها، نامرادیها ومهم تر از همه بیاعتنایی خودش به ناهمواریهای راه میگوید.
سلیمانی نمونه یک کارآفرین ایرانی است. فکر و ایده نو را در تولید به کار انداخته و به دنبال منابع مالی و تجهیز رفته، خطر را پذیرفته، جانانه تلاش کرده تا توانسته است موفقیت را در آغوش بگیرد. حال که اندکی گشایش ملی پیدا کرده، فرصتی را برای دیدن و کاویدن از دست نمیدهد. به اینجا و آنجا میرود تا از روندهای مشابه در کشورهایی که در این حوزهها جلوترند خبر بگیرد . نمایشگاههای صنعت مربوطه را از دست نمیدهد. کتابهای مدیریتی میخواند. با مشاوران مدیریت نیز بیگانه نیست. از آموزههای مدیریت به خوبی استفاده میکند. مجموعه فراوردههایی که زیر نظر او تولید و پخش میشوند بسیار متنوع است طوریکه گاه نگران میشویم آیا این همه تنوع گرفتاریزا نیست. با غلامعلی سلیمانی در پاییز 84 در دفتر کارش در خیابان آذربایجان گفت و گو کردیم .
لطفا خودتان را معرفی کنید.
غلامعلی سلیمانی متولد 25/3 / 1325 در شهرستان آمل . دوره دبستان و دبیرستان را درآمل گذراندم و بعد به تهران آمدم. دو سال پشت کنکور ماندم. پس از آن وارد دانشگاه ملی شدم و در رشته ریاضی تحصیل کردم. از سال دوم دانشگاه مشغول به کار شدم از همان سال هم شهریه دانشگاه را خودم پرداخت کردم. پدرم بابت این موضوع یک سال با من قهر کرد. از سال سوم و چهارم هم اولین کسی بودم که به دانشگاه ملی شهریه ندادم. خدا رحمت کند پروفسور پویان را که میگفت: چرا شهریه نمیدهی؟ گفتم: پول ندارم چه کار کنم، حاضر نیستم کار کنم و پول شهریه بدهم. با این همه پول نفت چه اثری دارد که من شهریه بپردازم یا نپردازم ؟گفت: سال قبل چه کار کردی؟ گفتم: سال قبل از بانک گرفتم. گفت: چرا الان نمیگیری؟ گفتم: صلاح نمیبینم، حالا من باید بمانم یا بروم؟ گفت: بمان. بعد گفتم: استاد شما ماهیانه سیصد تومان به دانشجویان پرداخت میکنید. امکان دارد به من هم این پول را بدهید؟ گفت: نمیدانم تو آمدی شهریه بپردازی یا شهریه بگیری؟ با این وجود پذیرفت ماهیانه آن سیصد تومان را به من نیز بپردازد .
در دوران سربازی هم کار میکردم . یک روز میرفتم دانشسرا درس میدادم. بقیه روزها هم تدریس خصوصی میکردم. همان روزها شرکتی راه انداختیم و تلاش کردیم پروفورم بفروشیم . سفارتهای مختلف میرفتیم و نشانی به دست میآوردیم. آن زمان پروفورم را بیشتر برای اقلامی میخواستند که در ساختمان به کار میرفت .
از سال 50 تا 57 که به صورت جدی کار را شروع کردم، دو شرکت تاسیس کردم. یکی همان شرکت پروفورم و شرکت دیگری هم به نام مارکتینگ سرویس. اند. ریسرچ که با یک آمریکایی و یک هندی تاسیس کرده بودم. این شرکت درآمدی داشت و هزینههای شرکت دیگر را نیز جبران میکرد. و برای بقیه مخارج از بانک وام میگرفتیم. خلاصه انقلاب که شد آن دو از ایران رفتند . شرکتها عملا سود آوری نداشتند . با تدریس خصوصی، هم امورخودم را میگذراندم و هم حقوق کارمندان را میدادم .
سال 1356، در مکان فعلی شرکت کاله کارم را شروع کردم. این مکان مال خواهرم بود، میخواستند این جا را ماهی هفده تومان اجاره بدهند. به خواهرم گفتم این مکان را از شما ماهی بیست تومان اجاره میکنم. گفتند :مگر تو پول داری؟ چه طور میتوانی این کرایه را بپردازی ؟ گفتم: نه، کار میکنم پول در میآورم و کرایه شما را میپردازم .
بالاخره همین مکانی را که امروز میبینید از خواهرم اجاره کردم و از صفر شروع کردم . پخش سوسیس و کالباس را با شرکت کالباسسازی گیلان آغاز کردم. قضیه از این قرار بود که آن زمان پودر سیر کیلویی 28 تومان بود و ما از چین پروفورم گرفته بودیم کیلویی هفت تومان. حتی هفت هزار تومان هم نداشتم که یک تن پودر سیر بیاورم و کار را راه بیندازم . شرکت گیلان قبول کرد پنج تن درخواست بدهد و ما پنج تن برایش آوردیم و به آنها تحویل دادیم . بعد یک روز مدیر شرکت گیلان آمد و گفت الا و بلا باید با من کار کنی . گفتم: من خودم شرکت دارم. گفت: تو آدم پیگیر و سالمی هستی . حدود دوسال و نیم حداقل هفتهای دومرتبه به من زنگ زدی که یک تن یا پنج تن پودر سیر بفروشی. به خاطر این کار و پیگیریهایت حتما باید با من کار کنی . گفتم : من شرکت دارم. خودم کار میکنم دلیلی ندارد آن را ول کنم. البته وضعمان هم خوب نبود . گفت: نه، حتما باید با من کار کنید. در نهایت با آنها به توافق رسیدیم که با هم همینجا پنجاه پنجاه کار کنیم . قرار شد پخش گیلان را راه بیندازیم . در ضمن خرید موادشان را از خارج و داخل تامین کنم. قرار شد ماهی ده هزار تومان به من بدهند . دو سه ماهی که گذشت گفتند نمیخواهیم در پخش با شما شریک باشیم .
مدت دو ماهی که آن جا بودم تولید کارخانه سه برابر شد. قبلا هر روز چهار تن تولید میکردند، اما ما چهار تن را به دوازده تن رساندیم. قبل از آن یک وانت جنس می آوردیم قرار بود یک هفته ای بفروشیم. حالا هر روز یک کامیون جنس میآمد و ما می فروختیم. کارگرها را تشویق می کردم روز و شب کار کنند و دست مزدشان را هم خودم می دادم. آن طرف در پخش سود می بردم و روزی پنج تومان یا ده تومان به کارگرها می دادم و آن ها هم می ماندند و کار میکردند. میکائیلیان شریکی داشت که می گفت در این کارخانه یا جای این آدم است یا جای من. شما انتخاب کنید. این آقایی که این جوری کار می کند دو روز دیگر صاحب این کارخانه است. من نمی توانم این موضوع را تحمل کنم. در نهایت، من با آن ها حساب و کتاب کردم و از هم جدا شدیم. اما بعد از فوت میکائیلیان همسر ایشان دوباره سراغ من آمد و گفت، شما باید در تولید به ما کمک کنید و بدون این که شریکش متوجه شود من در تولید با ایشان پانزده در صد سهیم شدم و کار را شروع کردیم. ظرفیت کارخانه را همان دوازده تن حفظ کردم. چون وضع مالی ام خوب شده بود ،آن ده هزار تومان را هم از آن ها نمی گرفتم .
آن زمان آن ها یک سری دستگاه هایی داشتند که نصب نکرده بودند و همسر میکائیلیان با شریکش سر این موضوع اختلاف داشت. شریک میکائیلیان نمی خواست دستگاه ها نصب شود. همسر میکائیلیان به من گفت ،چه کار کنیم. گفتم : کارخانه که حتما نباید در گیلان باشد. می توانیم در آمل کارخانه بزنیم. مجوز گرفتیم و من با یکی از دوستانم که تجربه کار در شرکت های پیچک، و یک و یک را داشت صحبت کردم و از او خواستم با ما کار کند . گفتم هر چه پیچک به تو می دهد من 25 در صد بیش تر می دهم بیا با من کار کن .
در نهایت رضایت آن آقا را گرفتم، اما بعد خانمشان گفتند من آمل زندگی نمی کنم و دوست دارم تهران بمانم. ایشان در وزارت صنایع کار می کرد گفتم شما یک مجوز کالباس سازی برای من در تهران بگیر آن وقت ما هم می آییم تهران. این خانم شیرازی بود و خداوند به تازگی فرزندی به آن ها داده بود و مادرشان برای مراقبت از فرزند ایشان به تهران آمده بود. من برای دیدن آن ها به منزلشان رفتم و دیدم این خانم تا چند روز دیگر باید سر کار برود و نوزاد احتیاج به مراقبت دارد و به هر حال اوضاع حسابی ناجور است . گفتم چرا با خودت لج می کنی. تو می توانی برگردی شیراز در وزارت صنایع کار کنی مادرت هم از پدرت و هم از بچه ات نگه داری کند و یک مجوز هم برای ما می گیری ما هم می آییم آنجا و یک کارخانه سوسیس و کالباس سازی درست می کنیم. من آنجا نماینده پخشی داشتم که با او تماس گرفتنم و گفتم شما جایی سراغ ندارید که برای ما اجاره کنید من می خواهم شیراز کارخانه بزنم . گفتند من خودم یک جایی دارم . من و شریکم رفتیم و محل را دیدیم . خلاصه قرار شد که به اندازه اجاره قانونی محل پخش کننده شیرازی سهام بدهیم. ماشین ها را از کارخانه گیلان برداشتیم و آن دوستم را هم که تجربه کار و تولید در دو کارخانه را داشت مدیر تولید کردیم. حالا کارخانه آماده بود، اما پولی نداشتیم که گوشت بخریم و ماشین ها را راه بیندازیم. از هر که می شناختیم پول قرض گرفتم و گوشت خریدم. فردی از نزدیکان میکائیلیان در کارخانه اش کار می کرد. به او گفتم تو در سوسیس و کالباس سازی استادی من می خواهم بیایی شیراز و این کاری را که بلدی به ما یاد بدهی او هم قبول کرد. تمامی این ماجراهایی که گفتم قبل از انقلاب اتفاق افتاد.
اوایل انقلاب بود . یک روز ساعت شش صبح داشتم می رفتم دفتر که یکی از این پخش کننده ها ی دوره گرد به نام شاطر حسین جلوی من را گرفت و سلام کرد. گفتم چه طوری؟ زد توی سرش و گفت بدبخت شدم. گفتم چرا ؟گفت من، نه تا بچه داشتم دیروز خانمم یک دو قلو به دنیا آورد، حالا شدند یازده تا. تو هم که سوسیس کالباس نداری من مانده ام این یازده تا بچه را چه طوری سیر کنم. گفتم خدا بزرگ است، ناراحت نباش. اما واقعیتش برای شاطر حسین ناراحت شده بودم . همان موقع یکی از مشتری هایم که برایش دو دستگاه همبرگرزنی وارد کرده بودم با من تماس گرفت و گفت من این دو دستگاه را نمی خواهم. هر جور که می توانی این ها را رد کن و پولش را برایم بفرست. ساعت هشت بود و از گیلان هم سوسیس و کالباس نیامده بود. می گفتند گوشت نیست. عصر رفتم یک چرخ گوشت خریدم و تصمیم گرفتم در همین دفتر همبرگرسازی راه بیندازم. آن دو دستگاه همبرگر ساز را هم که برای مشتری آورده بودم ،خودم برداشتم . با آدم هایی که در این زمینه کار کرده بودند صحبت کردم و از آنها خواستم همبرگر سازی را یادم بدهند . روز اول از ساعت شش صبح تا ساعت دوازده شب به کمک چهار کارگر،197 عدد همبرگر زدیم. سوسیس و کالباس کم بود. امثال شاطر حسین هم تعدادشان زیاد بود،آنها می آمدند جلوی شرکت و همبرگر ها را تازة تازه می بردند و حتی به سردخانه هم نمی بردیم. بنابراین، همبرگر را در همین شرکت راه انداختیم و سوسیس و کالباس در شیراز راه افتاد .
از پدر و مادر و خانواده خود بگویید .
من در یک خانواده صد درصد مذهبی بزرگ شدم. پدرم وکیل دادگستری بود. آن زمان بیش از چهار کلاس درس نبود. مادرم هم همان چهار کلاس درس را خوانده بود. پدرم از مکتب خانه شروع کرده بود چون علم و درس جدید در آن زمان نبود. بعد از مکتب به تهران آمده و در تهران درسش را تمام کرده بود. ابتدا معلمم بود و بعد وکیل دادگستری شد .
شما فرزند چندم هستی ؟
از پدرم دهم و از مادرم اول .
چند خواهر و برادر دارید ؟
برادرانم همه در سنین پایین فوت کردند. الان دو برادر و دو خواهر دارم. که همه از من کوچکترند. یک برادر، مدیر عامل فراورده های گوشتی آمل و دیگری مدیر عامل کاله است .
وقتی شما صحبت میکنید معلوم است محور همه فعالیت ها یک نفر بوده، غلامعلی سلیمانی . از کی حس کردید نمی توانید با دیگری کار کنید؟
من همیشه حس می کردم می توانم با دیگران کار کنم. اما این جا آدم ها خیلی اهل کار نیستند. همه آدم ها یی که ابتدا کار را با من شروع کردند، به زور مجبورشان می کردم شریکم شوند. مثلا موقعی که همبرگر سازی را شروع کردم از یکی از دوستانم خواستم بیاید و با من کار کند پیشنهاد کردم پنجاه در صد بیش از کار سابقش به او حقوق بدهم و در سود هم شریکش کنم. گفت اگر نتوانی پولم را بپردازی چه؟ البته درست میگفت ،چون آن موقع پولی نداشتم. می رفتم تدریس خصوصی می کردم تا سر ماه بتوانم پول ایشان را بپردازم .
پس رشته ریاضی خاصیتش همین است؟
نه . دو خاصیت دارد. اول این که سلول های مغزی آدم را باز می کند. آدم می داند که چه راهی را باید برود . البته به دیگران جسارت نمی کنم .
من هنوز منتظرم پاسخ سوال قبل را بشنوم.
از کلاس هشت و نه به این فکر بودم که کار آزاد داشته باشم. آن موقع به هم کلاسی هایم که الان بعضی از آن ها همکاران من هستند، می گفتم ما می توانیم با دو هزارتومان یک تاکسی بخریم و در شهر آمل با هم کار کنیم. آن موقع می توانستیم این کار را بکنیم. به ویژه این که یکی از دوستانم وضع خوبی داشت و می توانست این پول را فراهم کند. اما همکلاسیهایم به من می خندیدند و می گفتند توخل شدی.
بعد در دانشگاه هم به این فکر می کردم که باید کار کنم. با این که در خانوادهای مرفه بزرگ شده بودم، اما مرتب به این فکر می کردم که باید کسب وکار راه بیندازم. پدرم مخالف بود. می گفت آدم باید عالم باشد. باید درس بخواند. چون خودش عاشق درس خواندن بود. اما من اعتقاد نداشتم که آدم باید فقط درس بخواند. می گفتم آدم باید زندگی کند. برای زندگی علاوه بر این که نیاز به فکر و عقل هست، نیاز به پول هم هست. برای به دست آوردن پول هم باید کار کرد. بنا بر این همیشه به این فکر می کردم که چه کاری باید انجام دهم. آن موقع که دانشجو بودم بیش از ماهی هزار تومان در آمد داشتم. سیصد تومان از دانشگاه میگرفتم . هفته ای دو روز هم در یک مدرسه کار می کردم. ماهی سیصد تومان هم آن جا در آمد داشتم. ماهی ششصد یا هفتصد تومان هم تدریس خصوصی می کردم. خلاصه وضعم از بقیه دانشجو ها بهتر بود. چون عقیده داشتم باید پول در بیاورم تا بهتر زندگی کنم. از همان موقع می گفتم با کسانی که کار می کنم حتما نباید پول داشته باشند باید یک طوری آن ها را شریک کنم. می گفتم شما شریک شوید این حقوقتان این هم حق شراکتتان. دیگر هر روز نمی آمدند به من بگویند حقوقمان کم است. در واقع، هر چه در آمد بهتر بود دریافتی آنها هم بهتر بود. آن ها را با علاقه آوردم. تولید را به آن هایی سپردم که تجربه داشتند. البته برای شریک کردن آدم ها هم منطقی داشتم، همه این افراد را بر اساس روابط و برخوردهایی که داشتم به خوبی می شناختم. بر اساس این شناخت هر کدام از آن ها را برای کاری انتخاب می کردم و در کار با او شریک می شدم. همه این افراد پیش از شراکت مشاوران من هم بودند.
در واقع، من هم دستگاه ها و هم بازار را می شناختم، هم نیازها را می دیدم، هم صنعت را می شناختم. از بین سی تا چهل صنعت مختلف صنایع گوشتی را انتخاب کردم. آن شرکت مارکتینگ سرویس . اند . ریسرچ خیلی به من کمک کرد. با این که بورس، بورس راه و ساختمان بود . من صنایع غذایی را انتخاب کردم . چون می دیدم آینده بهتری دارد. از صنایع غذایی هم گوشت را انتخاب کردم. چون سوددهی بیش تری داشت .
شما از یک مقطعی بالاخره تشکیل هیات مدیره دادید. چند نفر از اعضای هیات مدیره از خانواده شما هستند؟
روزهای اول که شرکتی را تاسیس میکردیم مثل شرکت سولیکو یا دمس یا شرکت تهران، براساس شرکایی که داشتیم اعضای هیات مدیره تشکیل می شد. شرکت آمل را که تاسیس کردیم، چون برادرم آمل بود من و دو تن از برادرانم و یکی از دوستانمان اعضای هیات مدیره شدیم. در بوشهر هم هیات مدیره چهار نفره بود که همه غریبه بودند. در کاله هم چون سهام دار اصلی خودم بودم اعضای هیات مدیره غیر از خودم، دو تن از برادرانم و یکی از دوستانم بودند. اما تصمیم گیرنده در همه این شرکت ها خودم هستم.
نفر چهارم در هیات مدیره چه می کند؟
در واقع، کار خانه ها دو نفره اداره می شوند. کل کارهای مربوط به شرکت را انجام می دهند . کلیه برنامه ریزی، بازاریابی، فروش، خرید ماشین آلات با خودم بوده و هست . این افراد فقط تصمیمات من را اجرا می کنند .
چرا؟ چه فلسفه ای دارید که نمی خواهید هر یک از اعضای هیات مدیره حوزه خاصی را اداره کنند؟
یک موقعی هست که کار تازه شروع می شود. ما نه امکانات و نه بودجه ای داریم تا بتوانیم کار را بر اساس روال مهندسان مشاور تنظیم کنیم. هر واحدی که شروع کردم از صفر شروع کردم. یعنی حتی زمینش را قسطی می خریدم. ماشین را هم دست دوم می خریدم. تمام این ها را با حد اقل هزینه می خریدم. به این راه حل ها هم خودم می رسیدم. ممکن بود توزیع را به کسی محول کنم. اما با نظر من با دستور من و با برنامه من انجام می شد. این همه مسئولیت را به عهده می گرفتم برای این که بتوانم کار را جمع کنم. اما امروزکه این شرکت ها شکل گرفته است، شرکت ها را بر اساس سیستم های مدیریتی نوین اداره می کنم. یعنی می گویم در اعضای هیات مدیره باید یک فرد آشنا به امور مالی، فردی آشنا به بازاریابی یا تولید وجود داشته باشد. خودم هم هستم. آن ها هر کدام یک رای دارند، خودم دو رای. چون آن ها را از بین نیرو های جوان استخدام می کنم. همه جا کنار آدم های قدیمی یک آدم جدید استخدام می کنم. 99 در صد آن ها فوق لیسانس هستند و از دانشگاه های معتبر فارغ التحصیل شده اند. چون می خواهم از ترکیب تجربه قدیمی ها و علم جدید بهره وری خوبی داشته باشم. این روش را هشت نه سالی هست که پیاده می کنم.
چه چشم اندازی برای این مجموعه دارید؟ برای نسل آینده آن را چه طور می بینید؟
من می خواهم این شرکتها را در حد شرکت های صاحب نام اروپایی امریکایی پیش ببرم . الان دارم با شرکت های بزرگی چون نستله، دنون، کمپینا، بل، هوخلند و امی صحبت می کنم. با هر کدام در زمینه ای خاص برای سرمایه گذاری صحبت می کنم. من محتاج پول نیستم، اما به تجربه دویست ساله آنها نیاز دارم. این شرکت ها پس از بررسی هایی که انجام دادند مجموعه ما را به عنوان بهترین در ایران تشخیص دادند. این برای من افتخار است که بعد از پانزده بیست سال به جایی رسیدم که شرکتی اروپایی ما را قبول دارد. توزیع و فروش را از جایی کپی نکردیم، بلکه ابداع کردیم. پیش از ما هیچ کس در ایران لبنیات را در سراسر ایران توزیع نمی کرد، اما ما این کار را انجام دادیم. از ابتدا روی کیفیت کار کردیم. استاندارد کیفی را از اول برای خودمان در نظر گرفتیم که حتی از استاندارد کیفی در ایران هم با لا تر بود. یعنی کیفیت محصولات ما طوری است که اروپاییها آن را در حد استانداردهای اروپایی می بینند. با امکانات و تجهیزات و ماشین آلاتی که ما کار میکنبم در تصور اروپایی ها نیست که بتوانیم محصولات را بااین کیفیت در این جا تولید کنیم و برایشان شگفت آور است.
به هر حال مسئله جانشین واقعیتی است که نمی توان از آن فرار کرد. آیا فکر کرده اید این سازمان باید بعد از شما هم حداقل به خوبی الان بچرخد؟
صد در صد باید بهتر از الان باشد. از روز اول به این موضوع فکر کرده ام. این مجموعههایی که می سازم هیچ کدام را برای خودم نمی سازم. این ها را به وجود میآورم و تحویل یکی از آقایان می دهم. اگر دیروز من با کمک دوستان، کارخانه ای را راهاندازی کردیم امروز ما در ردیف دوم هستیم. ردیف اول مدیران جوانی هستند که این کارخانه را اداره می کنند. اگر ما کاله را با چهار لیتر شیر راه انداختیم و امروز با چهار صد تن شیر و ده تن پنیر به کارش ادامه می دهد، ما در ردیف دوم هستیم و مدیران جوان این کار را ادامه می دهند. روش ما مثل دوی چهار صد متر است. صد متر اول را ما رفتیم، برای صد متر دوم کار را به مدیران جوان سپردیم. و آن ها هم باید صد متر سوم را به دیگران بسپرند. اما شرکت باید به صورت عمودی بالا برود. من حیفم می آید، چون شرکتهای اروپایی رشدشان از من هم بیش تر است. من می خواهم شتابم را از آنها بیش تر کنم. مجموعه ام را بهتر کنم. من دنبال نو آوری و تاسیس شرکت های جدید هستم.
آیا ضوابط کاله ،شرایط وارد شدن به بورس را دارد؟
من نمی خواهم وارد بورس بشوم.
نمیخواهید شرکت را سهامی عام کنید؟
نه. من نیازی به پول ندارم. من نیاز به اطلاعات و نو آوری دارم. این ها برای من میلیاردها دلار ارزش دارد. من به کمک این اطلاعات می توانم بقیه واحد ها را بهتر بسازم و راهبری کنم. واحدهای جدید را با اصول اروپایی بسازم.
ضعف های عمده نظام سیاست گذار ما کجاست؟
من وارد این مقولات نمی شوم کاری به این ها ندارم. هر چه باشد من مسائلم را حل می کنم و تا به حال هم همین اتفاق افتاده است. بگذارید مثالی برای شما بزنم. دولت و وزیر صنایع وقت گفت به تو ارز نمی دهم. می خواستم کارخانه لبنی آمل را راه بیندازم. از وزیر وقت در خواست ارز برای وارد کردن ماشین آلات کردم اما نپذیرفتند. این موضوع مرا نا امید نکرد. با ارز آزاد ماشین های دست دوم خریدم و کارم را راه انداختم . یک روز همان آقای وزیر، کارخانه دارها را جمع کرد تا نسبت به ارزی که از دولت گرفته بودند پاسخ گو باشند. من یک کارتن همراه خودم به جلسه برده بودم. وقتی نوبت به من رسید کارتن را باز کردم و انواع پنیری را که تولید کرده بودیم به ایشان نشان دادم: پنیر گودا، پارمسان، پروسس. پرسید اینها چیست؟ گفتم مگر نمی خواهید پنیر تولید کنید. من بدون ارز دولتی این پنیرها را تولید کرده ام. این آدم یک مرتبه رنگ و رویش عوض شد . اخلاقش عوض شد و گفت آقایان من فردی مثل ایشان می خواهم. گفتم شما ارز را به این ها دادید، کار را از من می خواهید؟ گفت چه می خواهید؟ گفتم ارز، مجوز. به من دویست هزار دلار بدهید که این سه ماشینی که احتیاج دارم بیاورم. به هر حال من با هرسازی که بزنند می رقصم تا بتوانم مشکلم را حل کنم . هدف دارم و هدفم پول در آوردن نیست که بگویم برای من می ارزد یا نمی ارزد. هدف من ایجاد کار است. ایجاد صنعت است. بقای کشور را در صنعت می بینم نه تجارت، متأسفانه مملکت به سمت تجارت پیش می رود.
تنوع محصول شما زیاد است. حتی محصولاتی که با سلیقه و ذایقه ایرانیها هماهنگی ندارد. به همین دلیل بخشی از محصولات شما با استقبال عمومی مواجه نمی شود. با چه نگاهی به تولید محصول جدید می پردازید؟
من از ابتدا دنبال نوآوری بودم. هرچیزی که در اروپا می دیدم می خواستم این جا تولید کنم. بعضی از محصولاتم مورد استقبال هم واقع نمی شد. دولت ما را به علت نوآوری جریمه می کرد. ما جریمه را هم قبول می کردیم. جنس ما را حراج کردند به این علت که جنس نو تولید می کردیم. اما من باز هم جنس نو تولید می کردم. سهمیه من را قطع کردند. اما باز هم جنس نو تولید می کردم. این یک خواسته است. یادم می آید روزی در شرکت داشتیم ماست می خوردیم. ماست آن موقع 5/2 درصد چربی بود که صنایع شیر تولید می کرد. روی میز مقداری خامه بود. با ماست مخلوط کردم دیدم چیز جالب و خوشمزه ای است به مدیر تولید گفتم فردا باید ماست خامه ای تولید کنی؟ گفت ماست خامه ای چیه؟ گفتم : هیچی چربی شیر را بالا می بری یک کمی هم خامه می ریزی می شود ماست خامه ای. چون صنایع شیر ( پگاه ) ماست 5/2 درصد داشت به بچه ها گفتم ماست کارخانه ما باید حداقل سه درصد چربی داشته باشد. ما باید فرق داشته باشیم. در مورد ماست چکیده هم همین اتفاق افتاد. فکرکردم چرا نباید ماست سنتی خودمان را تولید کنیم. شاید بیش از یک سال طول کشید تا ما توانستیم تولید ماست چکیده را ماشینی کنیم .
واقعیت این است که برایم مهم نبود بازار این را قبول می کد یا نه. من تولید و نوآوری را دوست دارم. فکرمی کنم هرکس ذایقه ای دارد. هیچ دلیلی وجود ندارد همه از پنیر فتا خوششان بیاید. من عشقم تولید و نوآوری است. این تنوع تولید باعث ضرر من هم می شود. اما برایم مهم نیست. ضرر را هم قبول می کنم تا لذت ببرم.
آقای امید کردستانی: معاون فروش و مدیریت تولید در " نت اسکیپ "
موفقیت یک فرد ایرانی در سطح جهانی
اقای امید کردستانی چهل وسه ساله با ملیت ایرانی
دارنده ی لیسانس مهندسی الکترونیک از دانشگاه سن خوزه استیت.
دارنده ی فوق لیسانس ام بی اِی از دانشگاه استنفورد.
فعالیت مسمتر 10 ساله در زمینه های " تگ "
معاون فروش و مدیریت تولید در " نت اسکیپ " ( که تنها در طی یک دوره ی 18 ماهه درآمد سالانه نت اسکیپ را از 88 میلیون دلار به دویست میلیون دلار افزایش داد. )
مدیریت موفقیت آمیز چهار ساله با " نت اسکیپ ".
استخدام در گوگل به عنوان مدیر فروش و بازرگانی و کسب درآمد یک میلیارد دلار در سال 2003 برای آن.
پس از «پی یرامیدیار» تنها میلیاردر ایرانی درلیست معروف میلیاردرهای مجله فوربس میتوان به نام امید کردستانی ایرانی موفق در زمینه اطلاعات کامپیوتری وتجارت جهانی نام برد. اگر چه وی مانند پییر امید یار در لیست ثروتمندترینهای جهان جای ندارد ولی توانسته است نام خود را به عنوان یکی از مشهورترین جوانان ایرانی در دنیا ثبت کند.
وی نیز مانند امیدیار مدیر بزرگترین وب سایت حراج جهان(eBay) با شرکتهای بزرگ کامپیوتری همکاری میکند. امید کردستانی اکنون نایب رئیس ارشد بخش فروش و عملکرد جهانی در شرکت اینترنتی گوگل است.
امید کردستانی در سال 1963 به دنیا آمد و اکنون43 سال دارد. امید مدرک کارشناسی مهندسی برق خود را از دانشگاه ایالتی سن خوزه اخذ کرد و همچنین دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه استانفورد است. وی پس از اتمام دانشگاه کارش را در بخش بازاریابی، مدیریت تولید و مسئولیت بخش تجاری شرکتهای مهم بینالمللی آغاز کرد. از اولین شرکتهایی که وی در آنجا استخدام شد میتوان به نام هیولت پکارد(HP) وDO3 اشاره کرد.
کردستانی پس از این دو شرکت کارش را در بخش فروشOEM نت اسکیپ آغاز کرد و طی دوره چهار ساله که در آن شرکت حضور داشت، مسئولیت بر قراری ارتباطات تجاری با شرکتهایی چون سیتی بانک (بزرگترین بانک آمریکا)، آمریکن آن لاین، سایت آمازون، اینتل و اکسایت را بر عهده داشت.
وی دارای سابقه ای بیش از 12 سال در زمینه فناوری سطح بالا در شرکتهای پیشروی اینترنتی مانند نت اسکیپ است و همچنین سمت نایب رئیس بخش توسعه شرکت و فروش را بر عهده داشت و توانست بازده مالی این شرکت را در عرض 12 ماه از 88 میلیون دلار به بیش از 200 میلیون دلار برساند.کردستانی پس از مدیریت بسیارعالی خود در نت اسکیپ از طرف مدیران گوگل دعوت به همکاری شد و در بهار سال 1999 به این شرکت پیوست تا عنوان دوازدهمین نایب رئیس ارشد بخش فروش و عملکرد جهانی گوگل را در کارنامه کاری خود ثبت کند.با توجه به تجربه طولانی، کردستانی میدانست که تبلیغات برجسته و نا گهانی مناسب نیستند، پس با ارایه لیستی قیمت تبلیغات آن لاین در گوگل را قانونمند کرد. بر طبق طرح جدید کردستانی زمانیکه کاربر واژهای را برای جستجو وارد میکند اسپانسرهای مرتبط در صفحه به نمایش در میآید.کردستانی بر این باور است که اینگونه برقراری ارتباط با کاربر بهترین اثر را بر جا خواهد گذاشت. وی حتی یکبار پیشنهاد چند میلیون دلاری را به دلیل عدم ارتباط با سیاستهای وی نپذیرفت و مشتر یان ثابت کردستانی استراتژی وی را قبول دارند و سالها است که با وی در تماس هستند.به گفته کردستانی کار در شرکت گوگل یکی از سختترین دورههای کاری وی بوده است و اکنون 90 فروشنده تحت مدیریت وی کار میکنند و با توجه به اینکه مقداری سهام این شرکت به وی تعلق دارد کردستانی تمام تلاش خود را در راه موفقیت گوگل به کار میگیرد.مجله تایم در گزارشی درباره امید کردستانی مینویسد: اکثر افراد جهان با گوگل قویترین موتور جستجوگر جهان آشنا هستند. شما میتوانید با تایپ کردن یک کلمه به جهان ارتباطات وارد شوید.در حال حاضر این سایت روزانه 200 میلیون کاربر دارد و تنها یک سایت اینترنتی ساده نیست، آن سوی فعالیت گوگل یک تجارت جهانی جای گرفته است و با توجه به این نحوه تجارت سهام گوگل یکی از معتبرترین سهامهای وال استریت محسوب میشود.مدیران گوگل سودمالی هنگفت خود را مدیون امید کردستانی هستند کسی که برای اولین بار پیشنهاد تبلیغ در این سایت را عنوان کرد و با تلاش وی گوگل به یکی از مهمترین سایتهای تبلیغات در جهان تبدیل شد و در 18 ماه اول حدود یکصد هزار تبلیغ تجاری در این سایت درج شد. تحلیلگران اقتصادی پیشبینی کردند که گوگل تا پایان سال 2005 میلادی حدودیک میلیون دلار از طریق آگهیهای تجاری درآمد خواهد داشت.تایم ادامه میدهد که قبل از ورود کردستانی به جمع مدیران گوگل این شرکت به سختی میتوانست درآمدی داشته باشد اما با مدیریت بینظیر کردستانی گوگل همچنان به روند صعودی خود ادامه خواهد داد.امید کردستانی در اینباره میگوید: در گوگل ما بیشتر به کیفیت فکر میکنیم تا درآمد زیرا برای ما درآمد طولانی مدت مهم است نه اینکه فقط برای مدت زمان کوتاهی مشتری داشته باشیم.کارمندان شرکت کامپیوتری گوگل به کردستانی لقب پادشاه تبلیغات اینترنتی دادهاند و در میان صدها کارمند گوگل فقط امید کردستانی چهره جهانی دارد.
امید کردستانى بیش از 12 سال سابقه در سرمایه گذارى و مصرف تکنولوژى سطح بالا، به همراه نقش کلیدى در بخش پیشگام اینترنت شرکت Netscape Communications را داراست. ایشان به عنوان معاون رییس فروش و توسعه تجارى در شرکت Netscape باعث شد تا این شرکت در یک سال 88 میلیون دلار و 200 میلیون دلار را در 18 ماه فقط از وب سایت خود حاصل نماید.
کردستانى به شرکت Netscape به عنوان مسیول فروشهاى OEM ملحق شد در حالى که ایشان مسیولیتهایى را در شرکتهایى مانند Citibank، AOL، Amazon، Intuit، Travelocity، Intel، @Home، eBay، و Ecite را داشت. پیش از Netscape نیز ایشان به عنوان مدیر تبلیغات و بازاریابى در شرکتهاى 3DO Company، Go Corporation و HP را داشت.
کردستانى یک مدرک MBA را نیز از دانشگاه Standford و لیسانس مهندسى خود را نیز از دانشگاه San Jose Stat دریافت کرده است
امید کردستانی، نایب رییس دپارتمان فروش و بازاریابی شرکت گوگل از سیاستهای این شرکت دفاع کرد و اعلام کرد که گوگل نگران فشارها و چالشهایی که از سوی مایکروسافت برمیخیزند، نیست.
این مدیر ارشد و ایرانی الاصل شرکت گوگل که در همایش وب 2 در شهر سانفرانسیسکو سخنرانی میکرد بر سختگیری و دقت مدیران ارشد گوگل و وسواس آنها در زمینه کیفیت عملکرد این سایت تاکید کرد و افزود: لری پیج، یک از مدیران ارشد گوگل که خود از مخترعین این موتور جستجو است، مرتبا کیفیت کار آن را از طریق کامپیوتر شخصی خود آزمایش می کند و مواردی همچون سرعت نمایش نتایج جستجو (پس از ارسال درخواست کاربر) و نیز میزان ارتباط نتایج جستجو با کلمات کلیدی درخواستی کاربر را بررسی میکند.
به گفته کردستانی، به رغم آنکه گوگل هماکنون محبوبترین و قدرتمندترین موتور جستجوی اینترنت است اما لری پیچ هیچگاه از عملکرد این موتور جستجو ابزار رضایت کامل نکرده و همواره بر بهبود مداوم کیفیت تمامی خدمات اینترنتی ارائه شده توسط این شرکت اصرار دارد.
کردستانی در خصوص رقابت گوگل با مایکروسافت خاطرنشان ساخت: اگرچه شرکت مایکروسافت به عنوان بزرگترین تولیدکننده نرمافزار در جهان همواره گوگل را یکی از جدیترین رقبای خود خوانده، اما مسئولان گوگل هیچگاه از بابت فشارهای مایکروسافت احساس نگرانی نکرده و تنها به رضایت کاربران و خدمت به آنها توجه میکنند.
کردستانی همچنین اعلام کرد به رغم آنکه گوگل در ماههای اخیر در زمینههایی به غیر از جستجوی اینترنتی وارد فعالیت شده، اما هیچگاه خواهان حذف و یا تضعیف شرکتهای کوچک فعال در آن زمینهها نبوده و مانع از گسترش نوآوریهای سایر شرکتهای کوچکتر نشدهاست.
یک روز پیش از سخنرانی امید کردستانی، مدیرعامل یاهو از سیاست های گوگل انتقاد کرده و تلویحا از بابت تلاش این شرکت برای تبدیل شدن به یک پورتال تمام عیار همچون یاهو اظهار ناخشنودی کرده بود.
"امید کردستانی" نایب رییس بخش فروش و بازاریابی و توسعه تجاری قدرتمندترین موتور جستجوی اینترنتی جهان، "گوگل"، از سختگیری و دقت عمل مدیران بلند پایه گوگل و وسواس بیش از حد آنها در زمینه کیفیت عملکرد این موتور جستجو خبر داد.
به گزارش سایت اینترنتی "پیسیورلد"، "کردستانی" در همایش "وب ?"2/0 (? (Web 2.0در شهر سانفرانسیسکوی آمریکا اظهار داشت که "لری پیج" موسس و یکی از بلندپایهترین مدیران فعلی "گوگل" مرتبا این موتور جستجو را در رایانه شخصی خود مورد آزمایش عملی قرار داده و مواردی نظیر سرعت فهرست کردن اطلاعات پس از درخواست جستجوی کاربر و همچنین میزان ارتباط نتایج جستجو با کلمات کلیدی درخواستی کاربر را بررسی میکند.
به گفته "کردستانی"، به رغم آنکه "گوگل" هماکنون محبوبترین و قدرتمندترین موتور جستجوی اینترنت است اما "پیچ" به عنوان بلندپایهترین مدیر "گوگل"، هیچگاه از عملکرد این موتور جستجو ابزار رضایت کامل نکرده و همواره بر بهبود مداوم کیفیت تمامی خدمات اینترنتی ارائه شده توسط این شرکت اصرار میورزد.
این کارشناس ایرانیالاصل شرکت "گوگل" افزود: درحالی که شرکت "مایکروسافت" به عنوان بزرگترین تولیدکننده نرمافزار در جهان همواره "گوگل" را یکی از جدیترین رقبای خود خوانده، اما مسئولان "گوگل" هیچگاه از بابت فشارهای مایکروسافت احساس نگرانی نکرده و تنها به رضایت کاربران و خدمت به آنها توجه میکنند.
"کردستانی" همچنین اعلام کرد به رغم آنکه "گوگل" در ماههای اخیر در زمینههایی به غیر از جستجوی اینترنتی وارد فعایت شده، اما هیچگاه خواهان حذف و یا تضعیف شرکتهای کوچک فعال در آن زمینهها نبوده و مانع از گسترش نوآوریهای سایر شرکتهای کوچکتر نشدهاست.
آخرین آمارهای جمعآوری شده توسط کارشناسان اینترنتی نشان میدهد هماکنون حدود ? 45/9درصد از تمامی موارد جستجوی اینترنت توسط موتور جستجوی "گوگل" انجام میگیرد.
"گوگل" هماکنون علاوه بر خدمات موتور جستجوی خود، خدمات پست الکترونیک "جیمیل" با بالاترین گنجایش صندوق پست الکترونیک در میان سایر خدمات ایمیل رایگان، خدمات مسنجر و تلفن اینترنتی "گوگل تاک"، خدمات رایگان وب لاگ، خدمات رایگان ارائه تصاویر و نقشههای ماهوارهای و بسیاری خدمات متنوع دیگر را ارائه میکند
«احد عظیم زاده هستم، موفق ترین «بیزینس من» فرش دستباف در دنیا». در این نقل قول تردید نتوان کرد. او چنان با قاطعیت از کار و تجارت خودش دفاع می کند که ناخودآگاه مخاطب را به این واقعیت می رساند که فرش عظیم زاده در عرصه تجارت یک استثناء است.
اگر نخستین سال های زندگی مشقت بار این تاجر فرش را در نظر بگیریم و آن را با موقعیت کنونی اش قیاس کنیم، شگفت زده خواهیم شد. کسی که در هفت سالگی و از همان روز اول مدرسه، مجبور می شود پشت دار قالی بنشیند، اکنون با اتکا به خلاقیت و کار طاقت فرسای خودش، یکی از بزرگ ترین تاجران فرش در دنیا است و به قول خودش هربار که برای خرید به بازار تبریز می رود، این بازار را تکان می دهد.آن هم در هنگامه ای که بحران در تار و پود تولید و تجارت فرش دستباف ایران تنیده شده و آمار رسمی دال بر کاهش 33درصدی صادرات این محصول ملی در ماه اول سال جاری است.
متن گفت وگو با احد عظیم زاده را بخوانید.
آقای عظیم زاده! چند سالی است که بحران فرش دستباف ایران را به گردن مدیریت غیرعلمی در داخل و فرصت طلبی رقبا در خارج می اندازند. واقعا از نظر جنابعالی چرا تولید و صادرات فرش دستباف ایرانی با آن قدمت و اصالت و ابهت به این حال و روز افتاده که قدرت رقابت با تولیدات باسمه ای پاکستان را هم از دست داده است؟
پیش از انقلاب 68درصد بازار های جهانی فرش در اختیار ایران بود. در حال حاضر سهم کشورمان از این بازار 22درصد است.
به نظر من تولید فرش دستباف نه تنها افت نکرده، بلکه به لحاظ کمیت و کیفیت رشد هم داشته است. اما چرا برخی کشور ها با سابقه صدسال تولید فرش دستباف، گوی رقابت را از ایران که سابقه ای 3هزار ساله دارد، ربوده اند؟ این روند چند دلیل دارد که یکی از آن دلایل، فرصت طلبی رقبای خارجی است. از این نکته غافل نباشیم که فرش تولیدی رقبای ما هنوز در بازار های جهانی امتحان پس نداده است. همه می دانند که فرش دستباف ایرانی اعتبار جهانی دارد. در موزه های مشهور دنیا، هر قطعه فرش ایرانی از 5 تا 30میلیون دلار قیمت دارد. بنابراین از برلیان، مرغوب تر و گران تر است. اما آیا بازاریابی های ما که عمدتا از سوی کارشناسان دولتی صورت می گیرد، حرفه ای و جامع است؟ من می گویم نه. چون کارشناسان دولتی، تجربه این کار را ندارند. چیز هایی در دانشگاه خوانده اند که بعضا با واقعیت ها تناسب ندارد. نه اطلاعات کامل در زمینه فرش ایران دارند و نه بازار ها را به خوبی می شناسند. در نتیجه برخی اوقات فقط پیشنهاد های غلط می دهند و به این صنعت ملی آسیب هم می رسانند. بافندگان فرش با خون جگر تولید می کنند اما چون پای عرضه می لنگد نه آنها منتفع می شوند نه صادرکنندگان.
حدود 2میلیون و 400هزار نفر بافنده فرش داریم که یکی یکی دارند میدان را خالی می کنند و احتمالا برای کاریابی یا باید به سوی میادین پارس جنوبی بروند یا در حالت دیگر، به اعتیاد پناه ببرند. آیا این بازی با اقتصاد کشور نیست.
اما دولت مدعی است که از این صنعت حمایت می کند. مراکز مختلفی هم به همین منظور تاسیس شده حتی اخیرا طرح تبلیغات ماهواره ای فرش از طریق کانال های پربیننده خارجی مطرح گردیده و ظاهرا اعتبار کلانی هم به آن اختصاص داده شده است.
دولت چگونه حمایت می کند؟ تلویزیون ملی کشور که باید رسانه اصلی تبلیغات صنعت ملی فرش باشد، چه کار کرده است؟
معاون سابق سازمان توسعه تجارت، دو سال پیش رسما اعلام کرد که این سازمان 50درصد تبلیغات برون مرزی فرش ایران را از طریق شبکه «جام جم» تقبل می کند. شرکت فرش عظیم زاده در سال 1384، بیش از یک میلیارد و دویست میلیون تومان (بله تومان، نه ریال!) به تبلیغ داخلی فرش دستباف اختصاص داد. این کاری بود که خودم برحسب ضرورت برای شناخت این صنعت انجام دادم و انتظار یارانه هم از دولت نداشتم. اما از سوی دیگر، طبق صورتحساب صدا و سیما، در همان سال 780میلیون تومان تبلیغات برون مرزی داشته ام که علی الظاهر نصف آن را باید سازمان توسعه تجارت تقبل می کرد. اما از شما چه پنهان که بعد از هشت ماه دوندگی و گرفتاری های بوروکراسی اداری، قرار شد این سازمان فقط پرداخت 10درصد مبلغ کل صورتحساب «جام جم» را تقبل کند. یعنی 180میلیون تومان! خلاصه از این رقم هم 30میلیون تومان قرار است به صورت علی الحساب پرداخت شود و مابقی به بودجه سال آینده واگذار شده است که البته هنوز هیچ چیز معلوم نیست. آیا این است حمایت های دولتی؟ من تا کی می توانم از جیبم هزینه های هنگفت تبلیغات فرش ایرانی را بپردازم؟ حتی اگر دولت 50درصد هزینه تبلیغات را هم بپردازد باز بودجه تبلیغات داخلی و خارجی شرکت فرش عظیم زاده، بیش از یک میلیارد و 600میلیون تومان در سال 84 بوده است که فکر نمی کنم خود دولت هم این مقدار برای تبلیغ فرش ایرانی هزینه کرده باشد.
آیا این فرصت به شما داده شده که مستقیما درباره مسائل کار خود با مدیران ارشد وزارتخانه ارتباط برقرار کنید. شاید آنها واقعا از این ماجرا خبر ندارند.
خیر. تا به حال حتی یک جلسه رسمی در این خصوص برگزار نشده. الان چهار ماه است که تقاضای ملاقات با وزیر بازرگانی کرده ام اما هنوز موفق به دیدار ایشان نشده ام. من یک بازرگان موفق هستم و باید در وزارتخانه بازرگانی به رویم باز باشد، اما این طور نیست.
برگردیم به این نکته مهم که می گویند رقبا طرح های فرش ایرانی را سرقت کرده اند و با کپی از روی آنها، محصولات خود را به نام ایران صادر می کنند. آیا واقعا چنین است؟
بله، باید از مدت ها پیش، برای فرش ایرانی شناسنامه صادر می شد. ما در شرکت فرش عظیم زاده این کار را کرده ایم و فرش را با شناسنامه اش که حکم پاسپورت را دارد، صادر می کنیم. دکتر میرکاظمی، وزیر محترم بازرگانی از این ایده ما استقبال کرد و آن را ستود. با این وصف، دیگر نمی شود در بازار جهانی تقلب کرد.
در زمینه برگزاری نمایشگاه ها چه نظری دارید. آیا ساختار دولتی نمایشگاه در ایران، مقتضیات جهانی را دارد؟
شرکت سهامی فرش ایران که برگزار کننده اصلی نمایشگاه های تخصصی فرش در کشورمان است با این مقوله بیگانه است. نمایشگاهی که پارسال در تهران برگزار شد واقعا جای تاسف داشت و مایه آبروریزی بود، اگر این شرکت نمی تواند مجری نمایشگاهی خوبی باشد بهتر است از خیر آن بگذرد. متری 20هزار تومان سود می برند که چی؟ این حمایت از صادرکننده نیست. ظلم آشکار به او است. خدمات فاقد کیفیت به صادرکنندگان و مهمانان خارجی هم حکایتی دیگر دارد که مثل روز روشن است. سالن ها گرم است، کولر کار نمی کند، آسفالت و چمن محوطه های نمایشگاه درب و داغان است و… چرا در نمایشگاه های خارج از کشور همه چیز مرتب و منظم است و بهترین خدمات را به مهمانان و بازدیدکنندگان می دهند؟ به هرحال آنها می دانند که با برپا کردن چند غرفه، نمایشگاه برگزار نمی شود.
یک سوال دیگر، باتوجه به تجربه دیدار شما از نمایشگاه های خارجی و تعامل نزدیک با بازارهای جهانی بیشترین استقبال خریداران از کدام نوع فرش دستباف ایرانی صورت می گیرد؟
فرش تبریز. نه اینکه فکر کنید چون خودم تبریزی هستم، این ادعا رادارم. واقعیت همین است. فرش تبریز از نظر طراحی و رنگ آمیزی بسیار متنوع و خلاقانه است. فرش نائینی سال ها است که فقط پنج ، شش رنگ دارد. فرش اصفهان هم قبل از انقلاب، وضعیت بهتری داشت اما حالا افت کرده چون تنوع ندارد. جاهای دیگر هم، همین طور، متاسفانه تنوع تولید از بین رفته است.
گران ترین فرشی که تا به حال به مشتریان خارجی فروخته اید چقدر ارزش داشته؟
درست یادم نیست. من فرش یک میلیون تومانی فروخته ام. 200میلیون تومانی هم فروخته ام...
چندتا فروشگاه در ایران و خارج دارید؟
در تهران 2 فروشگاه بزرگ فرش دارم.
در توکیو هم انبار فرش دارم، در همین فروشگاه (جام جم) مرغوب ترین فرش ها و تابلوهای دستباف ایران را می توانید ببینید.
در بازارهای داخلی اوضاع چگونه است، فرش های نفیس چگونه قیمت گذاری می شوند، آیا معیار حرفه ای وجود دارد؟
در فروشگاه من همه فرش ها کدگذاری شده اند و قیمت های کارشناسی شده و مشخص دارند. طبق خرید، با سود منصفانه قیمت گذاری کرده ایم. تخفیف هم می دهیم، هم به مشتریان خارجی، هم به خریداران داخلی، یک مساله این است که قیمت فرش دستباف در بازار داخلی فقط تابع اراده فروشنده است. خارجی ها بارها به من گفته اند مثلا در فلان بازار، چون دیدند خارجی هستیم، قیمت ها را بالا بردند. درحالی که نباید این طور باشد. دلال ها، کمیسیون می گیرند و قیمت ها را بالا می برند.
شما خودتان این همه فرش های نفیس را از کجا خریداری می کنید؟
از جاهای مختلف. عمدتا از بازار تبریز. هر وقت به بازار تبریز می روم مثل این است که زلزله آمده باشد. سه، چهارمیلیارد تومان فرش می خرم و آن بازار را تکان می دهم.
چند تاجر فرش در ایران این قدر قدرت خرید دارند؟
خودم هم کارخانه دارم که 700کارگر و بافنده در آنجا کار می کنند. سال گذشته می خواستم با این صنعت خداحافظی کنم اما بعد به این نتیجه رسیدم که فقط «پول» کافی نیست. انسان آن است که مثل درخت سایه داشته باشد.
از خودتان بگویید و اینکه چه شد که تاجر فرش شدید آن هم به قول خودتان، موفق ترین تاجر فرش در دنیا.
زادگاه من روستای اسفنجان است در 20کیلومتری تبریز. هفت ساله بودم که پدرم را از دست دادم و همین مصیبت باعث شد که از پشت میز کلاس اول، یکراست بروم پشت دار قالی. هفت سال فرش بافتم. با فقر و رنج زیاد زندگی کردم و خرج و مخارج خانواده ام را تامین کردم. شب ها درس می خواندم و روزها کار می کردم. از چهارده سالگی به بعد، شدم فروشنده سیار فرش. از فروش هر فرش دستباف یک تومان دستم می آمد تا بعدها که انقلاب شد و رفتم سربازی. از خدمت نظام که برگشتم، چند سفر خارجه رفتم و توانستم مشتریانی قابل اطمینان دست وپا کنم و این آغاز فعالیت تجاری من بود. تا بعد که یک کارخانه در اسفنجان و یکی هم در تبریز راه اندازی کردم.
سرمایه را از کجا آوردید؟
خودم 20هزار تومان سرمایه داشتم. 20هزار تومان هم از یکی از بستگانم قرض کردم، 60هزار تومان هم وام بانکی گرفتم. خلاصه، ریسک کردم. من آدمی ریسک باز هستم، ریسک تجارت می کنم. به پیشنهاد یک مشتری خارجی برای اولین بار در ایران شروع کردم به تولید فرش گرد دستباف تا اینکه پایم به کشورهای اروپایی باز شد و شدم تاجر فرش. اگر آمار دقیق صادرات را اعلام کنند و پیمان فروش ها و دلال ها، خودشان را به عنوان صادرکننده، جا نزنند، آن وقت معلوم می شود که صادرکننده نمونه کشوری در زمینه فرش دستباف چه کسی است.
در سال 84 حدود 400میلیون دلار فرش به خارج صادر شده، سهم شرکت فرش عظیم زاده از این میزان صادرات چه قدر بوده است؟
5میلیون و 840هزاردلار.آمار صادرات صادرکننده نمونه کشوری در سال 1384، بیش از 8میلیون دلار بوده که یک رقم غیرواقعی است چون همین صادرکننده در سال 82، 2میلیون دلار فرش صادر کرده بود. آیا جای تعجب ندارد که با وجود بحران صادرات فرش در سال 84، یک صادرکننده 8میلیون دلار صادرات داشته است. این رشد 400درصدی چگونه بررسی شده؟ آیا جز این بوده که از طریق پیمان فروشی، به این رقم نائل شده اند؟
ضمن اینکه من ارزیابی های گمرک را دقیق نمی دانم بنابراین این آماری که اعلام می شود جای سوال دارد و صادرات واقعی را نشان نمی دهد.