زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
از میدان رسالت (محلّ استقرارمان) تا بلوار دریا (ساختمان شمارهی 120، دفتر کار مهندس محمّدرضا اصغرپور) نیمساعته رسیدیم. منتظر ما بود. به گرمی از ما استقبال کرد. به اتاقش رفتیم و در زیر نور چراغهای هالوژن به گفت و گو پرداختیم.
64 ساله بهنظر نمیرسید. شاید داغ مرگ پسر جوانش (پورنگ)، شکستگی خطوط چهره و افتادگیاش را بیشتر کرده باشد. (شادروان پورنگ اصغرپور در سال 82 در یک سانحهی رانندگی، به همراه پسرعمویش، جان خود را از دست داد.)
مهندس با روال گفت و گوی مجلّه با کارآفرینان آشنا بود. محکم و مسلّط حرف میزد. حافظهای قوی داشت.
محور بحثمان را در دوبخش سازماندهی کردیم. بخش اوّل مربوط به کارآفرینیِ ایشان با پتانسیل خیرهکننده در سطح ملّی و بخش دوّم معرّفی ایشان به عنوان انسان خیّر و نیکوکاری که بی ادّعا مساجد (ثامن الائمه در شهرک غرب تهران و امام حسن مجتبی (ع) در چهارشنبه پیش بابل)، درمانگاه (زینبیّه در چهارشنبه پیش) را ساخته و اخیراً احداث دو مدرسه به نامهای مجتمع آموزشی(علّامهی سابق) و مدرسهیکُشتی مهندس پورنگ را با امضای دو سند جداگانه، تقبّل کردهاست.
سال 1320 در محلّهی قدیمی «مرادبیک» به دنیا آمد. در دبستان تربیت (با مدیریت آقای صابری) و دبیرستان شاهپور (با مدیریت مرحوم کاظمبیکی) درس خواند. دانشآموز با هوشی بود. آقای عبدالکریم صبوری (معلّم زبان مهندس) میگوید:
«اصغرپور، همیشه بدون کیف و کتاب وارد کلاس میشد. اوایل به او اعتراض میکردم، ولی بعدها که دیدم گیرایی و درک مطلبش از سایر دانشآموزان بیشتر است، کاری به او نداشتم.» خودش میگوید: « من روی گفتهها و مطالبی که معلّمانم در کلاس میگفتند تمرکز میکردم و همهچیز را در همان کلاس یاد میگرفتم.» در تمام دوران تحصیل شاگرد اوّل بود. سال 1338، برای اینکه بتواند در رشتهی دلخواهش قبول شود، به تهران مهاجرت کرد و کلاس دوازده را در دبیرستان مروی تهران گذراند. همان سال، در رشتهی راه و ساختمان دانشکدهی فنّی دانشگاه تهران قبول شد و در سال 1344 (ظرف 5 سال) فوق لیسانس گرفت.
مهندس چون جزو شاگردان اوّل دانشکده بود، میتوانست از بورس تحصیلی اعزام به خارج استفاده کند. حتّی یک بار از بورس دانشگاه MIT آمریکا برخوردار شد، امّا به خاطر مشکل سربازی از ادامهی تحصیل در دورهی دکترای راه و ساختمان بازماند و به ناچار، وارد بازار کار شد. از آن پس دیگر هر چه بود، کار و کار و کار!
در سال 52 با دختر یکی از بستگان پدریاش وصلت کرد و صاحب 3 فرزند پسر شد؛ پورنگ (مهندس کشاورزی)، کسری (فوق لیسانس معماری) و البرز (دانشجوی مهندسی عمران). پورنگ (که مدیر بخشی از تأسیسات شرکت بود) در سال 82 به رحمت ایزدی پیوست. کسری و البرز هم با پدر همکاری میکنند. همسرش خانهدار و شریک و همراه همیشهی اوست.
اصغرپور به زبان محلّی بسیار عشق میورزد و معتقد است که زبان، عامل پیوند و دوستی است. شرکتکنندگان در مراسم کلنگزنی مدرسهی راهنمایی پورنگ (علّامهی سابق) بهخاطر دارند که او در آن روز، کار بیسابقهای انجام داد و برای حضّار به زبان محلّی سخنرانی کرد: «در هر جای ایران وقتی با یک مازندرانی مواجه میشوم، با او به زبان محلّی صحبت میکنم. بچّههای من هم همینطورند. آنها با این که در مازندران نشو و نما نکردهاند، ولی زبان محلّی را بخوبی حرف میزنند. عمداً هم حرف میزنند تا یادشان نرود.»
دلمشغولیهای مهندس اصغرپور، یکی، دو تا نیست: «شهر ما با 70 سال پیش فرقی نکرده. خیابانهایش قدیمی، کوچههایش تنگ، ترافیکش خستهکننده و …! شما بروید کرمانشاه! ببینید چهطور شهرشان را توسعه دادهاند! ورودی شهرشان چهقدر قشنگ شدهاست. بلوارها و پارکها چه زیبا و باشکوه ساخته شدهاند. بروید سنندج! ببینید با چه برنامهی حسابشدهای، جمعیّت را به حاشیهی شهر منتقل کردهاند و از بافت قدیمی شهرشان، چهقدر خوب مراقبت میکنند! چه جادّهی زیبایی بین سنندج و همدان ساختهاند! جادّهای با بالاترین استانداردهای فنّی و علمی! امّا شهر ما، چه؟ نه شهر ما (بابل) بلکه استان ما (مازندران) چه؟ جادّهی هراز هنوز همان جادّهی چهل سال پیش است. به جادّهی تهران- اصفهان نگاه کنید! دو تا اتوبان عظیم ساختهاند که هزار تا ماشین هم توی آن گم میشود. اینها همه در حالی است که مازندران از همهی استانهای کشور با استعدادتر است و قابلیّت بیشتری برای توسعه دارد. اصلاً تهرانیها، مازندران (و شهرهای آن را) شهر دوم خودشان میدانند.»
او نگاه دلسوزانهای به شهر بابل دارد:« الآن، مدّتی است که میبینیم مسئولان شهرمان در حال تعریض خیابانها هستند. به نظر من تعریض خیابانها، به این شکلی که دارند انجام میدهند، چارهی کار نیست. برای نجات شهر از شرّ ترافیک و نابسامانیهای اجتماعی و … باید آن را گسترش داد و حاشیهی شهر را آباد کرد. باید در حاشیه و اطراف شهر مراکز تفریحی و توریستی ساخت و جمعیّت شهری را به آنجا کشاند. ایجاد بلوارهای ساحلی، خیلی کارساز است.ما باید از پتانسیل رودخانهی بابلرود استفاده کنیم. به اطراف همین رودخانه در بابلسر که سالانه توریستهای زیادی جذب میکند، نگاه کنید. اینها در زمان رضا شاه ساخته شده. حتّی درختها و خیابانهای آنجا یادگار همان دوران است.»
موضوع بحث را عوض میکنیم. به مطلبی میپردازیم که محور اصلی گفت و گوی ماست؛ کارآفرینی. «بهنظر من، کارآفرین با گرو گذاشتن سرمایه و حاصل عمرش، ایجاد اشتغال میکند و به یاری دولت میآید. شما حساب کنید الآن هر فرصت شغلی در این مملکت 30 میلیون تومان هزینه دارد. اگر یک کارآفرین موفّق شود 10 فرصت شغلی ایجاد کند، در حقیقت 300 میلیون تومان سرمایه را در اختیار دولت گذاشتهاست. متأسّفانه دولت از طبقهی کارآفرین به خوبی حمایت نمیکند. انتظار کارآفرینان این است که دولت در تنظیم و تدوین مقرّرات، جانب هر دو طرف (کارگر و کارفرما) را داشتهباشد و عادلانه برخورد کند. اجزای دولت (ادارات) با ما خوب برخورد نمیکنند. مثلاً ادارهی دارایی وقتی به کارآفرین میرسد، نفساش را میگیرد و جانش را بالا میآورد، امّا از پسِ مشاغل خدماتی و بساز و بفروشها برنمیآید. دولت باید به تخصّص در حوزهی کارآفرینی اهمیّت بدهد. ادّعا میکنم اگر تخصّص نباشد، مملکت، برهوت میشود. هر کشوری هرقدر هم پول داشته باشد، تا زمانی که لیاقت استفاده از متخصّصان را نداشتهباشد، پیشرفت نمیکند. همهچیز، که پول نیست! عربستان از سوئد خیلی بیشتر پول دارد، امّا تولیدات صنعتی اوّلی کجا، دومی کجا؟»
مهندس همچنین ما را در جریان نیّت خیرخواهانهاش قرار داد: «میخواهم بنیاد مازندرانشناسی تأسیس کنم. چون عقیده دارم مازندرانیها اوّل باید خودشان را بشناسند و به اصالت و توانمندیهایشان پی ببرند، بعد بنشینند برای تحوّل و تغییرات بنیادی، برنامهریزی کنند.»
از مهندس میخواهیم ما را در جریان شروع به کارش در حوزهی ساخت و ساز، عملکرد شرکت ساسوله و … قرار بدهد: «اوّلین کار فنّیام، لولهکشی آب در بابل بود. 24 ساله بودم که رئیس کارگاه لولهکشی آب بابل شدم. یک روز رفتم پیش آقای امامعلی حبیبی (قهرمان کشتی جهان و نمایندهی وقت مردم بابل) و شرایط ناهنجار آب شُرب بابل را برایش تشریح کردم. ایشان هم پیگیریهایی کرد و موفّق به جذب اعتبار شد. من در سال 45 ظرف 6 ماه، تمام لولهکشیهای شهر را انجام دادم و دو منبع بتونی هوایی 1000 مترمکعبی در جادهی قدیم آمل و جادهی قدیم قائمشهر (کیاکلا) ساختم.
و خاطرهای از مرحوم نوشیروانی: در همان سالی که از دانشکدهی فنّی فارغالتحصیل شدهبودم، یک روز آقای نوشیروانی آمد پیش من و گفت: بیا این چاله (پشت زمین فوتبال) را درست کن. من هم قبول کردم. با شهرداری مذاکره کردم. بعد که همه چیز آماده شد، یکبار دیگر آمد پیش من. به ایشان عرض کردم: کِی وقت دارید برای کلنگزنی بیایید؟ جواب داد: من برای کلنگزنی نمیآیم. هر وقت کارتان تمام شد برای افتتاح میآیم.
چند سال اوّل در تبریز (رئیس کارگاه) بودم و پروژههای زیادی در این شهر و شهرهای اطراف آن اجرا کردم. یکی از آنها ساختمان مرکز تلویزیون بود که در سال 50، بهوسیلهی شاه افتتاح شد.
شرکت ساسوله را در سال 54 (موقعی که 34 ساله بودم) با همکاری جمعی از دوستان متخصّص دایر کردیم. فعلاً حدود 300 پرسنل ثابت و متغیّر (اعمّ از مهندس،تکنیسین، کارمند و کارگر) داریم و تاکنون 65 پروژهی کوچک و بزرگ را (از 1000متر مربّع گرفته تا 57000 متر مربّع) اجرا کردهایم. از نظر سازمان مدیریت و برنامهریزی (برنامه و بودجه) به لحاظ ابنیه، رتبهی 8 قدیم و رتبهی 1 جدید، به لحاظ ابنیهی سنگین فلزّی، رتبهی 3 قدیم و از نظر تأسیسات رتبهی 3 قدیم و رتبهی 3 جدید را دارا هستیم.»
در این لحظه، آقای مهندس اصغرپور کتاب حجیمی به ما نشان میدهد که پر از تصاویر و جداول، آمار و ارقام خیرهکننده است. البتّه نمیشود همهی آنها را در اینجا ذکرکرد، امّا میشود به نمونههایی از آنها اشاره کرد.
ساختمان مراکز تحقیقات انتقال خون ایران (تهران)، دانشکدهی کامپیوتر و نفت دانشگاه صنعتی شریف، ساختمان اجلاس سران سعدآباد، مرکز مرغ لاین و اجداد بابلکنار، انبار هفتگانهی جزیرهی کیش، مرکز تلویزیون تبریز، مراکز مخابرات در شهرهای تبریز، مرند، بُناب، سردرود، عجبشیر، اهر، مشکینشهر، هشترود و آذرشهر، بیمارستانها در شهرهای تبریز (اتکو و فرمانفرمایان)، مریوان، دهلران، درّهشهر و اهواز و (320 تختخوابی) بابل، آشیانههای هواپیماهای فانتوم تهران، خوابگاه ورزشی تبریز، انبار گمرک جلفا، ساختمان بنادر کشتیرانی نوشهر، سالنهای ورزشی در شهرهای گنبد، ساری، اردبیل و مراغه، انبارهای 20 هزار تنی بیجار، ساختمان داروسازی تبریز، انبارهای شرکت تعاونی در 53 شهر ایران، ساختمان اصلی مرکز تولید رادیو ایران (جامجم)، مراکز تحقیقات و پژوهشهای توانیر، انبار تعاونی شهرستان بابل و پروژههای مسکونی و اداری و تجاری دیگر.
همچنین طرّاحی و ساخت و نصب اسکلت فلزّی پیشساخته حدود 440 کارخانهی تولیدی در سراسر کشور به مساحت تقریبی یک میلیون متر مربّع.
چشمان ما از مشاهدهی سیاههی عملکرد شرکت ساسوله، داشت سیاهی میرفت. اینهمه کار و تلاش و سازندگی واقعاً جای تحسین دارد. تمام پروژهها اساسی و معتبر بودند. امّا یکی از آنها (ساختمان بیمارستان320 تختخوابی بابل) برایمان جذّابتر و مهمتر بود.
«این بیمارستان، ماجرای پُر افت و خیزی دارد. پروژهی آن از سال 70 آغاز شد، امّا بهخاطر کمبود اعتبار، کارش به درازا کشید و متأسّفانه هنوز به بهرهبرداری نرسیدهاست. البتّه اعتبار تخصیص داده میشد، امّا مقامات متنفّذ کشور آنرا در جاهای دیگر مصرف میکردند. مثلاً اعتبارات بیمارستانهای آموزشی در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی در کرمان و آقای خاتمی در یزد هزینه شد. سال قبل هم اعتبارش رفت به همدان (!!) قرار بود این بیمارستان مهرماه سال گذشته (83) افتتاح شود که به همان دلیل انجام نشد. امّا امسال (با توجّه به اعتبار جدید) تکمیل و بزودی افتتاح میشود.
طبقهی اوّل بیمارستان بابل2 هکتار (000/20 متر مربّع) و مجموعاً 57000 مترمربع زیربنا و 12 اتاق عمل دارد. ولی چون طرح آن درسال 65 ریخته شده، متأسفانه مرکز کبالت (پرتو درمانی ویژهی بیماران سرطانی) بلاتکلیف مانده و سیتی اسکن و MRI برای آن درنظر گرفته نشده است که امیدواریم با پیگیریهای جدّی مسئولان دانشگاه و مقامات شهرستان، به نتیجهی خوبی برسد. من به سهم خودم و به دلیل علاقه به زادگاهم، تمام خلّاقیّت و توانایی خود را به کار بردم تا بیمارستانی در کلاس بینالمللی بسازم. یادم هست حدود سالهای 78-77 عدّهای معتقد بودند که بابل نیازی به پروژهای به این بزرگی ندارد. حتّی میخواستند کاربری آن را تغییر دهند (به من هم پیشنهاد خرید دادهبودند)، امّا من عقیده و اصرار داشتم که این بیمارستان، آبرو و سرمایهی بزرگی برای استان مازندران است و حتماً باید ساخته شود.»
از مهندس اصغرپور در مورد رمز موفّقیتاش میپرسیم، دقّت و صداقت را کلید توفیقاتش میداند: «درمواجهه با مردم احساس عجیبی دارم، احساس میکنم در حال تلهپاتی هستم. همیشه فکر میکنم آنها از درون من خبر دارند، به همینخاطر نمیتوانم دروغ بگویم. من خدا را در چهرهی انسانها میبینم.»
درمورد جزئیّات مدارسی که میخواهد بسازد، میگوید:«عملیّات ساختمانی مدرسهی راهنمایی پورنگ (علّامهی سابق) را به تازگی شروع کردم و انشاءالله تا 14 ماه دیگر تحویل میدهم . بعد ازآنکه این مدرسه تمام شد، مدرسهی کُشتی رابسیارزیبا و با بالاترین استانداردهای مهندسی دنیا خواهم ساخت و هر دو را هم به نام پسر جوانم پورنگ نامگذاری خواهم کرد. (کمی متأثّر میشود. بغضش میترکد و آرام میگوید: بگذریم!)
مهندس علاوه بر ساختن این دو مدرسه، قصد دارد همه ساله به دانشآموزان برگزیدهی بابلی دارندهی رتبههای برتر در سطح استان، کشور و دنیا، مدال و نشان ویژهای تحت عنوان نشان علمی پورنگ اعطا کند: « قرار است مسئولان آموزش و پرورش بابل، طرح آن را آماده کنند. انشاءالله وقتی طرح تصویب شد آن را اجرا میکنیم.»
مهندس اصغرپور به ورزش هم عشق میورزد « ما باید ورزش و ورزشدوستی رادرمیان مردم نهادینه کنیم. اگر شرایط و زمینه را برای جوانان فراهم کنیم، آنها در سطح جهان غوغا میکنند.»
گفت و گوی ما، سه ساعت به طول انجامید، امّا انگار سه دقیقه بود. لحظاتی ناب با کارآفرینی برجسته ومعتبردر سطح کشور که زندگی و خانوادهاش را وقف توسعه و آبادانی کشور کردهاست. در عمق نگاه و متن چهرهی مهربان مهندس اصغرپور، در جستوجوی نوشیروانی دیگری هستیم. رادمردی که خستگی نمیشناخت و پیشتاز و پرچمدار خدمت به مردم و جامعه بود.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
لطفاً ضمن معرفی خودتان درباره رشته تحصیلی و سمت خود در این شرکت توضیحاتی بفرمایید؟
اینجانب محسن یزدانی پس از دریافت مدرک دیپلم در سال 1357 مدت 2 سال در رشته تأسیسات تحصیل کردم اما از آنجایی که علاقه خاصی به تأسیسات نداشتم ، رشته مکانیک عمومی را انتخاب کردم که کار در ارتباط با دستگاههای تراش و قالبسازی بود . البته به دلیل انقلاب فرهنگی در آن زمان، این 2 سال، 5 الی 6 سال طول کشید. پس از آن در حد فوق دیپلم کار را متوقف کردم و عازم خدمت سربازی شدم . دوران سربازی در قسمت کارهای صنعتی سپاه وارد شدم که باعث شد تجربه بسیار خوبی کسب کنم چرا که مرتبط با رشته کاری من بود و با توجه به اطلاعات وسیعی که در زمان جنگ در اختیار ما میگذاشتند و به دلیل حجم انبوه کاری که در آنجا بود توانستم انواع تجارب را بیاموزم و مسائل و استانداردها را یاد بگیرم.
در حال حاضر شما به عنوان یک کارآفرین شناخته شدهاید. لطفاً توضیح بدهید که این عنوان در چه زمینهای به شما داده شده است؟
قضیه از اینجا شروع شد که در سربازی تجربه خوبی را یاد گرفتم و بعد از سربازی که سر کار آمده بودم تازه متوجه شدم که 6 ماه اضافه خدمت کردهام که حقوق 6 ماه را به من اضافه دادند. 2 سال هم بعنوان قراردادی کار میکردم که در سالهای 66 و 67 حدود 7 الی 8 هزار تومان حقوق میگرفتم. یک روز مشکلی برای منزل اتفاق افتاد بدین ترتیب که صاحبخانه اجاره ما را حدود دو هزار تومان اضافه کرد و من دیدم که هشت هزار تومان کفاف اجاره خانه من را نمیدهد لذا درخواست کردم که به حقوقم اضافه کنند . پس از نامهنگاریهای بسیار با درخواستم موافقت نشد اما اصلأ ناراحت نشدم بلکه بسیار خوشحال نیز شدم و همین باعث شد که من وارد بازار کار شوم و در همان رشته فعالیت کنم . در همان ماه اول به اندازه حقوق یک سال فعالیت کردم و با توجه به علاقهای که داشتم کار را ادامه دادم. کسی از کار کردن ضرر نمیکند زیرا هم غذای روح است و هم جسم ، اما بیکاری برای هر دوی اینها مضر است.
بعد از آن مغازهای تهیه کردم و مشغول به کار شدم . بواسطه اینکه برادرم در ایتالیا بود در زمینههایی مثل تفلون، هیدرولیک و بازرگانی وارد کار در بازار شدم . از سال 69 تا 78 عملاً کار صنعتی را رها کرده و بازرگانی را شروع کردم .البته شاید یکی از دلایل رها کردن کار صنعتی مشکلاتی بود که وجود داشت و دلیل اینکه برخی صنعتگران به کار خود ادامه نداده اند مشکلاتی بوده که بر سر راه آنها وجود داشته است . اما از آنجایی که به صنعت علاقه بسیاری داشتم میخواستم که علاوه بر کار بازرگانی کاری انجام دهم که من را قانع کند لذا وارد زمینه کاری تفلون شدم که کمی شانس هم همراه من بود و باعث شد شروع به فعالیت کنم و کاری انجام دهم که برای مملکت مفید باشد.
آیا ممکن است بیشتر درباره مباحث تخصصی و کارگاه صحبت بفرمایید ؟ مواد از کجا میآیند و به چه جاهایی صادر میشوند؟
همانطور که میدانید اگر علاقه به کار وجود نداشته باشد کاری نمیشود انجام داد. کارگاه زدن برای من که تجربیاتی در ذهنم داشتم کار مشکلی نبود اما اینکه بتوانم اطرافیان و شرکای خودم را برای کار واردات قانع کنم کمی زمان لازم داشت . بالأخره به دلیل رابطهای که با آن کارخانه ایتالیایی داشتیم توانستیم مواد و تکنولوژی تفلون را پس از مدتی از آنها بگیریم و به دلیل آشنایی کامل ما با این مواد و دستگاهها توانستیم ظرف مدت کوتاهی کار را به 10 برابر ظرفیتی که آن کارخانه به ما داده بود گسترش دهیم.
موارد مصرف این مواد چیست؟ و آیا برای فروش آنها با سازمانهای دولتی هم در تماس هستید؟
با توجه به اینکه این مواد در حرارت بالا کار میکنند و هیچ اسیدی به آنها اثر ندارد در جاهایی مثل پتروشیمی و شرکت نفت که با اسید کار میکنند و یا در کارخانههایی که دستگاههایشان دارای حرارت بالا میباشند و میبایست یک سری عایقبندی برای آنها صورت بگیرد استفاده می شوند .بنابراین ما با سازمانهای دولتی هم در تماس هستیم اما به دلیل وجود برخی مشکلاتی که با آنها داریم بیشتر سعی میکنیم که با بخش خصوصی کار کنیم تا بخش دولتی.
خدمت بزرگی که این جریان کرده این است که اگر فرضاً شخصی این جنس را نیاز داشت حداقل سه ماه باید صبر میکرد تا از خارج به دستش برسد اما الان به یک روز یا یک هفته به طول میانجامد همانطور که میدانید زمان در انجام پروژه بسیار مؤثر است و گمان می کنم با این کار توانستهایم نیاز کشور را تا حدودی برطرف سازیم.
مشکلات موجود بر سر این کار چه بودند و آیا ارگانهای دولتی کمک خاصی کردهاند؟
از روز اول که شروع به کار کردیم درخواست وام کردیم تا کاری که انجام میدهیم به قسمت تجاری لطمه نزند چرا که مستحق وام بوده است چون این یک کار نو میباشد و حتی در کشورهای اطراف هم در این حجم و به این شکل نبوده است . اما عملاً یک ریال هم وام نتوانستیم بگیریم لذا با سرمایه خودمان این کار را انجام دادیم و الآن هم که کارگاه در حال چرخیدن است به دلیل برخی کارهای بازرگانی است که انجام میدهیم . به این شکل که 5 الی 6 ماه برای پرداخت موادی که خریداری می کنیم مهلت میگیریم . خودمان مواد را تولید کرده و خودمان هم میفروشیم تا کارگاه را بگردانیم.
آیا پروژهها و فروش شما فقط داخلی است یا صادر هم میکنید؟
متأسفانه من نمیتوانم با یک شرکت ایتالیایی و غیره رقابت کنم زیرا سرمایه چندانی موجود نیست و بانکهای ما امکانات و سود لازم را به ما نمیدهند و این کار سرمایه در گردش بالایی میخواهد. البته چند روز پیش یکی از شرکتهای ایتالیایی از ما خواست که مواد را به ما بدهند و ما برایشان تولید کنیم و بفرستیم اما شاید ارزش اقتصادی چندانی نداشته باشد زیرا سرمایه دست آنهاست، مواد مال آنهاست و خودشان هم آن را میفروشند چون فروش این کالا یک سیکل کاری 6 الی 7 ماهه دارد. بنابراین در حال حاضر ما توانایی انجام این کار را نداریم.
مشوقین شما در این کار چه کسانی بودند و آیا از دوران کودکی فکر میکردید که روزی به اینجا برسید؟
متأسفانه من هیچ خاطرهای از دوران کودکی به یاد نمی آورم اما بیشتر به خاطر اینکه کاری کرده باشم و خودم را اغنا کنم وارد این کار شدم و مشوق کار نیز خودم بودم . هنگامیکه شروع بکار کردم پدر و یا خانوادهام حتی 100 هزار تومان هم نداشتند که به من کمک کنند . لذا با توجه به اینکه بقول پدرم وجهه عوام فریبی هم داشتم بدون هیچگونه سندی توانستم اعتباربالایی در شرکتهای ایتالیایی کسب کنم و به آنها به مذاکره بپردازم و کار را به جریان بیندازم .
آیا شما در جشنوارههای کارآفرینی شرکت کردهاید؟
خیر، تمام اهمیت کار ما در secretبودن آن است و همین امر باعث شده تا رقبای دیگری نداشته باشیم .
اهداف آینده این شرکت چیست؟
همانطور که گفتم ظرفیت این کالا در ایران تکمیل است و ما حدود 40% ظرفیت خالی داریم و افرادی که با آنها کار میکنیم مجبور شدهاند مثل خود ما کار کنند و حتی 17 الی 18 ساعت در روز کار کنند. از آنجایی که این کار فنی است خود من قسمت فنیاش را اداره میکنم . از سوی دیگر ، تجربه در زمینه بازرگانی کمک کرده است تا بتوانیم حرف اول را بزنیم و کاملاً واردات این کالا را به ایران در دست بگیریم. بنابراین با توجه به ظرفیتی که کار ما دارد با احتیاط خاصی جلو میرویم و لزومی نیست تا با عجله در پی پیاده ساختن اهداف دیگر باشیم چرا که مطمئنیم هیچ کس نمیتواند در این زمینه با ما رقابت کند.
تعریف شما از واژه کارآفرینی چیست؟
وجه سادهتر کارآفرینی این است که کسی را مشغول کاری بکنیم اما مهم این است کسی که مشغول کار میشود در نهایت یک کار مفید و نو ارائه دهد که به این کارآفرینی میگویند. کاری که هر روز رو به رشد باشد و کسی که کار میکند با علاقه کار خود را انجام دهد.
در پایان چنانچه پیام خاصی دارید بفرمایید .
به جوانان توصیه می کنم تا از فرصتی که دارند نهایت استفاده را ببرند . هیچگاه هیچ کس از کاری که انجام داده پشیمان نمیشود و حتی اگر یک شخص بدون هیچ استفادهای گودالی را بکند و بیل بزند بالاخره در نهایت آن گودال هم مورد استفاده دارد . کار کردن برای هیچ کس مضر نیست بلکه بیکاری باعث بوجود آمدن بسیاری از نابسامانیها میشود.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی نام و نام خانوادگی: گلوردی گلستانی
شرکت: ماژین صنعت
نام محصول: بخارپزماژین و قطعات خودروهای داخلی
تحصیلات: لیسانس اقتصاد
در سال 1328 در یکی از خانواده های مذهبی عشایر ساکن در مهدی شهر استان سمنان متولد شدم. مذهبی بودن خانواده، بلند پروازی های من را ارضا نمی کرد. در دوران کودکی ام همیشه آرزو داشتم می خواست از این میدان خانواده خارج شوم وبه نوآوری فکر کنم.من از شش سالگی یک لحظه وقت آزاد نداشتم.در خانواده ما همه ی افراد می بایست کار می کردند.پدرم دنبال کار گوسفندان بود و مادرم نیز به کارهای خانه می رسید.
من دوران ابتدایی را در مهدی شهر گذراندم.از کلاس نهم به تهران آمدم و دوره ی دبیرستان را را در مدرسه دارالفنون گذراندم.و تحصیلات دانشگاهی را در رشته ی مدیریت اقتصادی در کرج گذرندام. قبل از فوت پدرم ، با یکی از اعضای خانواده مشکل پیدا کردم .و ازآن ها جدا شدم و به تهران آمدم.
به خاطر دارم که تمام دارایی من فقط ده تومان بودزمانی که سوار اتوبوس شدم با دو کارگر آشنا شدم.آنها در کشتارگاه شب تا صبح نگهبانی می دادند .کار آنها به نظرم جالب آمد. چون می توانستم روزها درس بخوانم و شبها کار کنم.این اولین کار من بود.
فقط یک شب توانستم در آن کشتارگاه نگهبانی دهم. فردای آن روز از آنها تقاضای کار دفتری کردم. پانزده روز در آنجا از ساعت شش بعد از ظهر تا ساعت هشت ونیم کار کردم. زمانی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدم ، بازاررا بررسی کردم. تولید استیل که در آن زمان
سی سال قدمت داشت،بازار مناسبی بود و مردم تمایل داشتند بیشتر از وسایل استیل استفاده کنند چون از نظر استحکام و بهداشت بسیار مناسب بود. در سال 1362 پنجاه درصد از شرکت آسان استیل را که تازه تاسیس شده بود را خریداری کردم.چون رشته ام اقتصاد بود نیاز داشتم مسائل فنی را بیشتر بدانم به همین دلیل به دنبال یادگیری مسائل فنی رفتیم. همزمان با خرید شرکت آسان استیل ، دو واحد تولیدی را در کرمانشاه تاسیس کردیم . فعالیت ما در آنجا تولید وسایل و قطعات استیل بود.
در سال 1363 در نمایشگاه میلان شرکت کردیم و درآنجا طرح اولیه بخارپزماژین را به قیمت ده هزاردلار از آنها خریداری نمودیم. درایران این طرح را به کمک متخصصین باز کردیم و شروع به جایگزین کردن قطعات نمودیم.
ما این بخارپز را قطعه قطعه تولید کردیم تا نهایتا بسته بندی شد و آن را به جامعه پزشکی ارائه دادیم. تا مدتی این محصول را به کره و دبی نیز صادر می کردیم. علت عدم توسعه کار این بود که من سال1361 برای ادامه تحصیل به آمریکا رفتم و حدود شش سال غیبت داشتم.
درآمریکا در راستای اقتصاد، رشته ی مهندسی اقتصاد را انتخاب کردم و مهندسی اقتصاد را در آنجا گذراندم. وقتی به ایران بازگشتم تصمیم گرفتم کار جدیدی را شروع کنم. در سال 1372 در نزدیکی مهدی شهر زمینی را برای کشت و کار و صنعت در نظر گرفتیم.
یکی از کارهایی را که می خواستیم در آنجا انجام دهیم تولید بادام کالیفرنیایی بود.این طرح یک کار منحصر به فرد بود.یکی دیگر از پروژه هایی که ما به کمک فرانسوی ها قرار بود انجام دهیم تولید گندم.طرح دیگر ما پرورش خرگوش بود.هر خرگوش سه نوع محصول تولید می کند.پشم خرگوش که خریدارش ایتالیایی ها بودندو گوشت خرگوش که پودر می شد.
این پروژه که از طرح های زیادی تشکیل شده بودحد اقل بیست شغل منحصر به فرد را ایجاد کرده بود. با اینکه این پروژه همه ی کارهایش انجام شد ولی متأسفانه مانع اجرای پروژه شدند و این پروژه به مرحله ی بهره برداری نرسید.
من در سال 1367 شرکت ماژین صنعت را ثبت کردم. در سال 1377 قراردادی با شرکت ایران خودرو برای تولید قطعات پیکان، پژو و آردی بستم.
در بررسی اولیّه ی طرح متوجه شدیم که این طرح به حداقل سی میلیون دلار برای خرید ماشینهای مورد نیاز احتیاج دارد. به همین دلیل تصمیم گرفتم که دستگاه پرس را بسازم. برای این کار ما پرسهای روسی را خریدیم و آنها را در حد استاندارد ژاپن رساندیم.
در حال حاضر قطعاتی که ما تولید می کنیم از لحاظ کیفیت مشابه با قطعاتی است که ایران خودرو از ژاپن خریداری کرده است.
من بعد از انقلاب شروع به کار خرید و فروش نمودم و با پول آنها کارمان را شروع کردیم. به عنوان مثال من کارخانه ی آسان استیل را با دویست هزار تومان خریدم. یک زمانی من با این کار سرمایه ام را با مدیریت تلفیق می کنم و نتیجه می گیرم. یک زمانی هم پول کار می کند و ما برای کار کردن بیشتر به پول نیاز داریم ولی به هر حال وجود خلاقیت و روشهای مدیریت و .... باعث افزایش بازده ی سرمایه گذاری می شود
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
محمد علی مجتهدی مدیر دبیرستان البرز در یک مهمانی برای من تعریف میکرد <تو نمیدانی این پدرت چه طور به ما درس میداد خودش رفت از جیب خودش برای ما ماشین ویمشورتسی ساخت و به آزمایشگاه آورد و به فضای آموزشی رنگ و رونق بیشتری بخشید تا بتواند ما را سر شوق بیاورد>
آقا شیخ محمود خلیلی، فرزند شیخ رمضانعلی خلیلی، در اردیبهشت 1284 خورشیدی در خانوادهای پر جمعیت، کم بضاعت و سنتی در تهران متولد شد.
در هفت سالگی به مدرسه ابتدایی و در تاریخ پانزدهم برج سرطان <تیرماه> 1336 هجری قمری موفق به دریافت پایان نامه ابتدایی از مدرسه علمیه به مدیریت ممتاز الاطبا شد. او هنوز چهارده سال بیشتر نداشت که ترجیح داد به جای نشستن در خانه و وقت گذرانیهای بیحاصل به کلاسهای درس میرزا غلامحسین راهنما که بعدها وزیر فرهنگ و معارف شد برود و به یادگیری بپردازد.
کلاسها فقط کلاس دروس ریاضیات و ادبیات بود. چند سالی بعد به کلاسهای درس مرحوم فروغی راه پیدا کرد و با فرزندان او طرح دوستی ریخت و به شدت مورد علاقه ذکاءالملک فروغی قرار گرفت. خلیلی دو سال پس از ازدواج در شهریور 1304 پایان تحصیلات متوسطه خود را با عنوان بهترین شاگرد از مدرسه علمیه دریافت کرد و موفق به دریافت لوح تقدیر و دو جلد لغتنامه فرانسه به نام لاروس گردید.
چند ماه بعد وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه ملی به حکم شماره 872 او را استخدام و مامور کرد تا روند کار تدریس فیزیک، شیمیو ریاضیات را از اول شهریور 1304 در شهر رشت آغاز کند. او در هر ماه 26 ساعت تدریس میکرد و ماهیانه 55 تومان دریافت میداشت. اما معلمی شغلی آینده او نشد و به حکم نامهای از دارالمعلمین اخراج و روانه بازار کار شد. او در سالهای بعد، از تعمیر ماشینهای سنگین تا پر کردن باتریهای ماشین و از حفاری تا وارد کردن پمپ پیرلس آمریکایی روزگار گذراند. او حتی رییس اداره کل برق تهران شد و زمانی هم در مناقصهای به همراه مهندس مهدی بازرگان عملیات لوله کشی آب شهر تهران را به دست آورد. اما هیچکدام نام او را ماندگار نکرد. تاسیس شرکت گاز بوتان در سالهای دهه چهل این نام را جاودانه کرد. محمود خلیلی در سالهای دهه چهل که به نحوی روند توسعه صنعتی نیز در ایران به تدریج شکل میگرفت موفق شد گاز را به منازل مردم برساند. او بیش از سی سال است که به درود حیات گفته اما نام او همچنان ورد زبانهای مردمان این دیار است. منصوره خلیلی فرزند اول او که در سالهای پایانی حیات پدر به جمع دستاندرکاران شرکت بوتان پیوست هم اینک عضو هیات مدیره شرکت بوتان است. ماه گذشته به رسم یادبود صدمین سال تولد پدر کتابی به رشته تحریر درآورده که سرنوشت پر فراز و نشیب پدر را در آن منعکس مینماید. کتاب <از دامنه تا قله> که به کوشش انتشارات بهجت نیز منتشر شده شرح زندگانی محمود خلیلی و بخشی از تاریخ صنعت در ایران است. مصاحبه زیر به همین منظور انجام گرفته که در زیر میخوانید.
فکر میکنم کاری که پدرم در پنجاه سال پیش انجام داد کار ارزشمندی بود
و برای نسلهای بعدی نیز یک الگویی خواهد بود که چطور پشت یک کار را بگیرند و دنبال کنند.
پدرم از بسیاری جهات الگو و اسوه نسلی بود که دیگر چندان در جامعه ما حضور ندارد
اخیرا مراسم صدمین سالگرد تولد محمود خلیلی (بنیانگذار شرکت گاز بوتان) برگزار شد. شاید اگر انعکاس بیشتری مییافت تاثیر بیشتری نیز در اذهان میگذاشت. در واقع مراسمهائی از این دست باعث میشود که جامعه بیشتر به نحوه تولید و توزیع یک کالا آن هم با چنین قدمتی ارج بگذارد. در طی چند دهه پیش صنایعی در ایران پا گرفته و خود را در جایگاه قابل قبولی رساندهاند شرکت بوتان یکی از همان صنایعی است که اینک در تاریخ صنعت ایران یکی از ماندگارترینها محسوب میشود. چه انگیزهای را از تدوین چنین کتابی دنبال میکردید. فکر میکنم کاری که پدرم در پنجاه سال پیش انجام داد کار ارزشمندی بود و برای نسلهای بعدی نیز الگویی خواهد بود که چطور پشت یک کار را بگیرند و دنبال کنند. پدرم از بسیاری جهات الگو و اسوه نسلی بود که دیگر چندان در جامعه ما حضور ندارد اما ما میتوانیم آن فرهنگ و اندیشه را در بین نسلهای بعدی ترویج کنیم. به گمان من بنا به تحولاتی که در جهان صورت گرفته این نسل باید بیشتر از نسل پدرم کار و کندوکاو کند.
شما فرزند چندم ایشان و متولد چه سالی هستید؟
من متولد اسفند 1302 و اولین فرزند خانواده نیز هستم. خواهرم دومی و محسن خان سومی و بعد سعیدخان چهارمین فرزند خانواده بودند و بعد که بچههای دیگر آمدند.
تا قبل از پدرتان صنعت گاز برای جامعه ایران چندان آشنا نبود. انگیزهای که پدرتان را به این کار واداشت چه بود؟ چگونه شد که آدمی مثل خلیلی که در صنعت برق و حفاری شهره شده بود ناگهان وارد چنین تجربهای شد؟
در آن زمان کسی گاز را نمیشناخت و اصولا شناختی از آن در جامعه وجود نداشت. انگلیسیها طوری کشور را محاصره کرده بودند که ما ثروتهای خود را نمیشناختیم اگر دانش آموختگان و دنیادیدگان آن دوره بنگرید خواهید دید که کمتر تلاشی از آنها دیده شده است. در واقع ایرانیان به فکر تامین گاز در ایران نبودند. شاید بدین جهت بود که هیچ اطلاعاتی هم در این مورد منتشر نمیشد. خلیلی خود به تنهایی به فکر افتاد که به دنبال صنعت گاز برود و این نیاز را در ایران برآورده کند. زمینهایی در ایشان بود؟ یا در هر کاری همین اندازه شیفتگی به خرج میدادند؟
ایشان در ابتدا به شغل معلمی روی میآورند معلمی بسیار دانا و مشرف به کار خود بودند، طوری تدریس میکردند که آقای یزدان فر که چهار سال معاون وزارت آموزش و پرورش آن زمان بود، گفته بود: <هرگز معلمی به شوق و شور خلیلی ندیدهام. با آن بضاعت اندک خویش آزمایشگاه مدرسه دارالمعلمین را رونق داد. شاگردان را سر شوق میآورد و به شغل خویش عشق میورزید.> عاشق معلمی بود اما زمانه و تقدیر شاید این طور میخواست که به این کار ادامه ندهد. یکی از روزها وقتی سر کلاس بود فراش مدرسه یک پاکت به دست او میدهد. در داخل نامه نوشته بود <بر حسب کنترات مورخه ... شماره .... از این تاریخ به خدمت شما خاتمه داده میشود> معلمی با چنین شوری آن وقت یک دفعه حکم اخراجش را صادر میکنند. شاگردهای پدرم سنشان نزدیک پدرم بود. محمد علی مجتهدی مدیر دبیرستان البرز هم یکی از شاگردان او بود. آقای دکتر مجتهدی در یک مهمانی برای من تعریف میکرد : <تو نمیدانی این پدرت چه طور به ما درس میداد خودش رفت از جیب خودش برای ما ماشین ویمشورتسی ساخت و به آزمایشگاه آورد و به فضای آموزشی رنگ و رونق بیشتری بخشید تا بتواند ما را سر شوق بیاورد> در آن زمان وی دو فرزند داشت که آقای اعتمادالدوله قراگزلو - وزیر فرهنگ و معارف - به خدمت ایشان خاتمه داد، اما پدرم زیر این نامه مینویسد که <جوابا عرض میشود به جهنم> خلیلی آنچنان امیدوار و شاداب بود که هنگامیکه وارد منزل میشود مادرم گمان میکند همسرش اضافه حقوق گرفته است اما آقای خلیلی در جواب همسرش نامه را به او نشان میدهد که حکم اخراجی او بود. در همان زمان سه تن از آژانهای رضاشاه میآیند به منزل ما که این کارمند خاطی را به این جهت که به نامه پاسخ بیادبانهای داده بود جلب یا شاید تنبیه کنند. پدر بزرگم یک آخوند بسیار معتبری در محله بود و به وساطت او قضیه مرتفع شد. حالا پسر بیکار شده است. پدر بزرگ با گرو گذاشتن یکی از خانههایش که همسرش از پدر خود به ارث برده بود دو باب مغازه به او میدهد تا بتواند از این طریق زندگی خود را بگذراند پدرم با آنکه اخراج شده بود و برای گذران زندگی در تنگنا بود اما سربلند و با افتخار زندگی میکرد. این نوع و شیوه زندگی او بود. هیچ وقت ندیدم که از این روش سر باز زند.
خود پدر شما تحت تاثیر چه کسانی بود یا کجا درس خوانده بود؟
پدرم وقتی مدرسه میرفت معلمهای او عمدتا فرانسوی بودند. معلمهای فرانسوی بسیار دلسوز و به جهت آموزشی خوب تدریس میکردند. ایشان هم بسیار گیرا و باهوش بود. خیلی چیزها را از آنها آموخت. به نظرم دومین رویداد زندگی ایشان برخورد ایشان با حاج امینالضرب بود. مدتی در کارخانه برق حاج امینالضرب کار میکرد خیلی هم در آنجا فن و تخصص فرا گرفت. سپس با یک آگاهی و دانشی این دو مغازه را باز میکند.
ایشان در این مغازه چه خدماتی به مردم میداد؟ کار پدرم نصب ماشینآلات صنعتی، تعمیر ماشینهای سنگین و سبک، پر کردن باتری و بستن آرمیچر بود. در انتهای ماه شاید حقوق بیشتری نسبت به وزارت معارف در یافت میکرد. خلیلی با وجود این مغازه تابلویی بر سر مغازه زده که یک مرد فرنگی را نشان میدهد که کلاه شاپو سرش است و جلوی یک موتور بنز ایستاده نوشته است <کارخانه تعمیرات الکترومکانیکی خلیلی>. این تابلو خیلی برای مردم جذاب بود. چرا که مردم چنین چیزی ندیده بودند بعدها این تابلو سبب شد که افرادی روزی یک ساعت در اتوبانک برایشان کار کنند.
سپس از مجلس شورای ملی به سراغش آمدند که برایشان شمارنده الکتریکی بسازد چیزی که تا آن زمان در مملکت ما سابقه نداشت، حتی او را به شهربانی بردند و کارهای مختلف به او دادند.
در شهربانی کار تاسیسات و فنی راه انداخته بود؟ یا کارهای اداری میکرد؟
کارهای فنی و برقی بود. پدرم روشنایی شهربانی و زندان قصر را راه اندازی کرد. تا آن زمان روشنایی به صورت مدرن و امروزی در آنجا وجود نداشت. شاید در شهربانی یا زندان قصر لامپ بود اما خط برقی که همه اتاقهای آن را روشن نگه دارد وجود نداشت.
چگونه شد که ایشان در دستگاههای دولت این همه فعالیت را سازماندهی کرد؟ پدر من میخواست زندگی کند. برایش فرق چندانی نمیکرد که صاحب کار دولتی یا غیر دولتی باشد.
دنبال کار میرفت و اعتماد مردم را جلب میکرد. خوب فکر میکرد، خوب هم کار میکرد. او نردبان ترقی را پله پله بالا رفت. وقتی که اعتماد دستگاه جلب شد او را رییس اداره برق کردند.
محمود خلیلی سوار بر موتور در کنار کارخانه الکترونیکی - 1309
در اینجا بود وی به کمبودها و نیازهای مردم ما پی برد و برای رفع آن شروع به کارهای دیگر کرد در ابتدا گاو داری بزرگی راهاندازی کرد که از کنار آن به مردم کره میداد. بعد در کنار انبار گندم یک دکان اجاره کرد و در آنجا آسیابی موتوری برای آرد کردن گندم به کار انداخت که با سنگ آسیای معمولی بود ولی به وسیله موتور بنزینی حرکت میکرد و کلی به اداره غله برای تامین آرد نانواییها خدمت کرد. بعد حفاری را شروع کرد و به این اندیشه افتاد که حفاری را در مملکت توسعه بدهد مدتی در حفاری ماند و کار کرد تا یک روز برای ماموریتی به خوزستان رفت و دید گازهایی میسوزد و در هوا اوج میگیرد. این حیف و میل انگلیسیها در ذهنش جرقهای ایجاد کرد.
کاری که پدرتان در صنعت گاز انجام داد در تاریخ صنایع جزو کارهای منحصر به فرد بود. حالا که نیم قرن از آن روزها گذشته است شاید این نوع اختراعات و ابداعات سهل به نظر آید، اما واقعا در شرایط آن زمان این نوع کارها در حد یک معجزه بود. چگونه این تفکر در ذهنش جرقه زد؟ حال آن که هیچ الگویی هم در آن زمان موجود نبود؟ پدرم پیش از خوزستان سفری به آمریکا رفت و در آنجا مشاهده کرد که اجاقهای تمیزی وجود دارد که بدون آنکه اطراف خود را کثیف کند با شعلههای منظم و موازی غذا را در آن طباخی میکند. این سفر در کار پدرم خیلی موثر بود.
تحصیلات پدر شما چه بود؟ چگونه ایشان هم در صنعت برق تبحر داشتند و هم در حفاری و آب کار میکردند، هم موجد گاز در منازل مردم شدند؟
تحصیلات ایشان فقط در مقطع متوسطه بود و برای همین اسباب تعجب همه شد. او فوقالعاده باهوش بود و از گیرایی بالایی برخوردار بود. خیلی از کارهایی که قصد انجام آن را داشت از ماهها قبل تحقیق و مطالعه میکرد و بسیار دقیق بود. به عنوان مثال در همان دورانی که در کارخانه امینالضرب کار میکرد با یک عده فرانسوی آشنا شد که خیلی چیزها از آنها در آنجا آموخت. در همین زمان بود که دولت به او پیشنهاد داد تا سازمان اداره آب را راه اندازی کند و ایشان نیز با علاقه این کار را انجام داد. اینجا بود که خلیلی تهران را شناخت و به نیازهای آن پی برد.
در چه زمانی وارد کار حفاری و سازمان دادن آب تهران شد؟
زمانی که خلیلی از اداره برق به زندان افتاد، تصمیم گرفت که دیگر کار دولتی نکند به همین جهت زمانی که از زندان آزاد شد حفاری را شروع کرد و مطالعه دقیقی را برنامهریزی کرد چند دفعه به آمریکا رفت، در آنجا با حفاری آشنایی پیدا کرد. در همین زمان بود که به فکر رفاه خانواده خویش افتاد و تصمیم گرفت که گاوداری راهاندازی کند. محصولات او فقط کره بود. او در این کار بسیار موفق شد. کرهای که در آن زمان به تهران میآمد هنوز هم بعضی از مردم آن را به یاد دارند اما به جهت عدم مدیریت عالی موجب ورشکستگی شد. پدرم سپس به این فکر افتاد که کارخانه چینیسازی راهاندازی کند با این توضیح که ما همه امکانات چینی را در کشور دارا بودیم و چیزی برای وارد کردن از خارج احتیاج نداشتیم. وی مکانی را برای شروع آن مهیا کرد اما دیری نپایید که دست نگه داشت، شاید به این جهت که حمایتی از او به عمل نیامد.
زندگینامه کارآفرینان موفق - مردان کارآفرین ایرانی
بر اساس پیشبینی کارشناسان، در سال 2010 میلادی تبلیغات اینترنتی از تبلیغات رادیویی پیشی خواهد گرفت.به گفتهء این کارشناسان، میزان درآمد تبلیغات اینترنتی بین سالهای 2005 تا 2008 رشد 84 درصدی خواهد داشت.این در حالی است که در ایران تبلیغات اینترنتی در سبد شرکتهای تبلیغاتی که در بسیاری از موارد به عنوان مشاور تبلیغدهندگان، خدماتی را به آنها عرضه میکند جایگاه مناسبی ندارد چرا که به دلیل هزینههای پایین تبلیغ در اینترنت، کارمزد شرکتهای تبلیغاتی نیز در صورت دادن تبلیغی در اینترنت بسیار اندک است. از طرف دیگر عدم آشنایی این شرکتها با مکانیزمهای تبلیغات اینترنتی چون سازوکارهایی جهت سنجش و اندازهگیری اثربخشی تبلیغات اینترنتی، موجب شده که این شرکتها تمایل کمتری به ارایهء تبلیغ در اینترنت داشته باشند. البته نفوذ پایین اینترنت در جامعهء ایران را هم باید به این فهرست اضافه کرد.در این میان گروههای اینترنتی در ترویج فرهنگ تبلیغات در اینترنت نقش موثری را ایفا میکنند .
در حال حاضر از میان 200 هزار گروه در یاهو فقط 2500 گروه آن را ایرانیها تشکیل میدهند .
گروه اینترنتی «مارشال مدرن» بزرگترین گروه ایرانی یاهو با عضویت بیش از 154 هزار نفر، در بحث تبلیغات اینترنتی در ایران پیشتاز است .
با این حال هنوز این بحث در ایران چندان جا نیفتاده است .
گفتوگوی ما با امیر حجوانی مدیر این گروه را در ادامه میخوانید :
آقای حجوانی از فضای وب چه خبر؟ خوش میگذرد؟
عالی است. هر روز بهتر میشود و علاقهمندان زیادی پیدا میکند .
گروه شما چه وضعیتی دارد؟
هر ماه بین چهار تا پنج هزار نفر عضو جدید داریم. پیشبینی میکنیم این روند سرعت بیشتری به خود بگیرد .
دقیقاً چند سال است که این گروه را تشکیل دادهاید؟
هنوز اول راه هستیم چون سه سال بیشتر از عمر این گروه نمیگذرد. دقیقاً در تاریخ 28 آذر 82 این گروه را ایجاد کردیم .
چطور شد که به این فکر افتادید؟
من قبلاً در گروه دیگری به نام «میعاد» عضو بودم. تقریباً نقش معاون گروه را داشتم. خیلی از این کار لذت میبردم و معمولاً وقت زیادی را صرف آن میکردم. در کنار میعاد گروه مارشال مدرن را ایجاد کردم .
از این کار چه هدفی داشتید؟
میخواستم پایگاه شخصی خودم باشد. معمولاً مطالب «میعاد» را داخل آن ذخیره میکردم. بعدها مشکلاتی با گروه به وجود آمد و نتوانستم ادامه بدهم. بالاخره بهمن همان سال «مارشال مدرن» را به صورت جدی استارت زدم .
از این کار درآمدی هم دارید؟
در یک سال و نیم اول کار، هیچ حسابی روی آن باز نکردم; معتقد بودم باید اعضای این گروه به بیش از 50 هزار نفر افزایش یابد تا بعد بتوانیم بر روی درآمدزایی آن برنامهریزی کنیم .
الان وضعیت چطور است؟
در یک سال و نیم گذشته بحث تبلیغات گروه را فعال کردهایم. اما فقط حدود 10 تا 15 میلیون تومان درآمد داشتهایم .
یادتان هست اولین درآمدتان از این کار چقدر بود؟
برای اولین بار از تبلیغات در این گروه یک چک 21 هزار تومانی نقد کردم و خیلی برایم لذتبخش بود. اما الان فرق میکند .
چندی پیش یک پیام تبلیغاتی را برای اعضا ارسال کردید مبنی بر «آموزش زبان در خواب» آیا خودتان به این اصل معتقدید که میتوان در خواب با گوش دادن به یک CD یا DVD آموزش زبان انگلیسی دید؟
معتقدم هرکسی که بخواهد زبان یاد بگیرد نه فقط در خواب و بیداری بلکه در زندگی عادی و روزمره در کنار تمام مشغلهها میتواند. مهم اراده برای یادگیری است. به نظر من، تبلیغ اینکه در خواب آموزش ببینید صرفاً استفاده از جملات تبلیغاتی برای فروش است. البته من از این سی.دی استفاده نکردم اما به نظرم این تبلیغات بازی با یک حالت یادگیری به منظور فروش بیشتر است .
فکر نمیکنید با ارسال چنین تبلیغاتی اعتماد مخاطب را از دست بدهید؟
بارها و بارها در بالای پیامهای الکترونیکیمان تاکید کردهایم که مسوولیت محتوای درون ایمیلهای تبلیغاتی با ما نیست. خوشبختانه تا به حال نیز کسی از کیفیت کالاهای مورد تبلیغ در گروه به ما شکایتی نکرده است. اعضا میدانند که اگر مشکلی با کیفیت یک کالای مورد تبلیغ دارند باید با مسوولان آن شرکت که ایمیلهایشان در تبلیغ درج میشود، تماس بگیرند. ما فقط این مسوولیت را میپذیریم که ایمیلهای تبلیغاتیمان در چارچوب قوانین ایران باشد .
فکر میکنید وضعیت تبلیغات در اینترنت از این هم بهتر شود؟
اگر بتوانیم تبلیغات اینترنتی را جا بیندازیم به هدفمان رسیدهایم. تبلیغات اینترنتی مثل بیلبوردهای شهری است. اوایل اگر یادتان باشد در شهر تهران فقط تبلیغ یک مارک لباس در بیلبوردها و تنها در برخی از نقاط تهران به چشم میخورد. اما امروز هر نقطه از شهر که بروید پر است از این بیلبوردها با تبلیغات متفاوت. تبلیغ در اینترنت هم همین طور است. باید فراگیر شود که البته ناگفته نماند وضع امسال خیلی بهتر از پارسال است .
این محدودیتها از کجا ناشی میشود؟
به هر کجا مراجعه میکنیم یک سری قوانین و مقررات دست و پاگیر سر راهمان سبز میشود که واقعاً در بعضی از موارد کاری پیش نمیرود .
مثلاً چه محدودیتی؟
فیلترینگ، یکی از بزرگترین مشکلات است .
چطور ؟
بعضی از نرمافزارهای مورد استفاده برای فیلتر کردن سایتها بر روی یک کلمهء خاص فیلتر میشوند که این کار دچار اشکال است چون شاید سایتهایی وجود داشته باشند که از نظر محتوایی هیچگونه مشکلی نداشته باشند. اما به خاطر وجود آن یک کلمه فیلتر شدهاند. این مساله مقدار زیادی کار ما را برای دستیابی به سایتهای جذاب، دچار مشکل کرده است. البته فقط مشکل ما فیلترینگ نیست .
مشکلات و محدودیتهای دیگر چیست؟
مثلاً کمبود وقت و سرعت کم اینترنت که ما را مجبور میکند شبها از ساعت 11 تا 12 شب به بعد پای اینترنت بنشینیم که در این صورت هم فراغت بیشتری داریم، هم شبها سرعت اینترنت بالاتر است .
خانوادههایتان محدودیتی برای کار شما ایجاد نمیکنند؟
در ابتدای کار نه، اتفاقاً مشوقهای خوبی بودند اما در حال حاضر به شدت مخالف کارم هستند و در واقع بزرگترین سد. البته از یک منظر حق با آنهاست. از نظر آنها من مهمتر از یک سایتم .
پس چرا با وجود مخالفت خانواده باز هم به این کار ادامه میدهید؟
در حال حاضر من در مقابل 157 هزار نفر اعضای سایت مسوول هستم. اینکه ظرف یک دقیقه پیامهای شما به 157 هزار نفر میرسد و این همه ایرانی از سراسر دنیا دور هم جمع میشوند، بسیار شورانگیز است. اگرچه به علت حجم بالای کارگروه مجبور شدم از خیلی از کارهایم بزنم. حتی در دانشگاه نیز واحدهای _کم تری برمیدارم اما باز هم احساس جمع کردن این همه ایرانی به دور هم مانع از متوقفکردن این گروه میشود .
کارگروههای دیگر را چگونه ارزیابی میکنید؟
در حال حاضر خیلی از گروههای ایرانی تشکیل شده در «یاهو» به دنبال عضویت زرد هستند که این خود یکی از مشکلات اصلی گروهها به حساب میآید .
عضویت زرد یعنی چه؟
همانطور که یکسری مجلات به عنوان مجلات زرد نامیده میشوند که بعضاً با شایعه و بزرگنماییهای غیرواقعی سعی در جذب خواننده و فروش بیشتر دارند در اینترنت هم به شکل دیگری جا افتاده است .
یعنی بعضی گروهها با شایعه درستکردن، سعی میکنند تعداد اعضای خود را بالا ببرند؟
- بله، دقیقاً همینطور است. در حال حاضر یک گروه ایرانی وجود دارد که دومین گروه ایرانی از نظر تعداد اعضا محسوب میشود، اما اکثر مخاطبان اینترنت حتی برای یک بار اسم این گروه را نشنیدهاند. این در حالی است که این گروه 142 هزار عضو دارد. هم اکنون بسیاری از گروهها هستند که پیشنهاد میدهند پنج هزار عضو میدهیم اما تبلیغات ما را در گروهتان بزنید. اما این مساله تا به حال برای من مهم نبوده است. دوست دارم اگر روزی سه عضو میگیریم اما فعال باشند و هر روز ایمیلهایشان را چک کنند وگرنه بالا بردن تعداد اعضایی که ایمیلهایشان غیرفعال است به درد نمیخورد .
در حال حاضر چند درصد از اعضای شما عضو فعال هستند؟
طبق آخرین آمار داده شده توسط «یاهو»، در حال حاضر از میان اعضای ما فقط 25 هزار نفر آنها فعال نیستند. اما مابقی هر روز ایمیلهای خود را چک میکنند .
به نظرتان عمر این گروه کی تمام میشود؟
باید قبول کنیم که این سایتها هم عمری دارند و روزی عمر آنها تمام میشود .
وقتی سن آدم بالا برود و عطش جوانی کم شود، ناخودآگاه مسیر زندگی آدم را عوض میکند. اما خوشحالم که در طول مدت عمر این گروه هرچند سال که باشد توانستهام این همه ایرانی را از سراسر دنیا دور هم جمع کنم .
اگر روزی بخواهید گروه را ببندید فکر میکنید عکسالعمل اعضا چه باشد؟
سیزدهبدر پارسال بهعنوان دروغ 13 به اعضا ایمیل زدم «خداحافظ برای همیشه» آن روز فهمیدم که اگر من هم بخواهم گروه را ببند، اعضا نمیگذارند .